کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متشمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متشمر
/motašammer/
معنی
آمادهشونده برای کاری؛ آماده و مهیا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متشمر
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] motašammer آمادهشونده برای کاری؛ آماده و مهیا.
-
متشمر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ شَ مِّ) [ ع . ] (ص فا.) آماده ، آماده برای انجام کار.
-
متشمر
لغتنامه دهخدا
متشمر.[ م ُ ت َ ش َم ْ م ِ ] (ع ص ) آماده ٔ کار. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا و آماده شده ٔ برای کاری . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ): چون ... فضیحت خود بدید [ شتربه ] ... مستعد و متشمر روی بگرداند. (کلیله و دمنه )....
-
جستوجو در متن
-
مجد
لغتنامه دهخدا
مجد. [ م ُ ج ِدد ] (ع ص ) کوشش کننده در کار. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث ). کوشنده . کوشا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در قمع اهل الحاد مجد و متشمر.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). او را گفت ازشرق تا غرب زیر فرمان ...
-
مستعد
لغتنامه دهخدا
مستعد. [ م ُ ت َ ع ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعداد. مهیا و آماده شده به کاری . (اقرب الموارد). ساختگی و آمادگی چیزی دارنده . (غیاث ) (آنندراج ). آماده . آراسته . مهیا. ساخته . حاضر. رجوع به استعداد شود : چون ... فضیحت خویش بدید... مستعد و متشمر روی...
-
اصول دین
لغتنامه دهخدا
اصول دین . [ اُ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصول جمع اصل است و در لغت چیزیست که چیز دیگری بر آن مبتنی شود و دین در لغت بمعنی جزاست ، و از آنست گفتار پیامبر(ص ): کما تدین تدان . و در اصطلاح ، اصل بمعنی طریقت و شریعت است و در اینجا مراد همین است و ا...
-
کمر بستن
لغتنامه دهخدا
کمر بستن . [ ک َ م َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کمربند بر میان بستن : کمرش دیدی و شاهانه کمر بسته همی دیده ای هیچ شهی بسته بدین زیب کمر. فرخی .راست گفتی سفندیارستی بر نهاده کلاه و بسته کمر. فرخی .ببسته سفالین کمر هفت هشت فکنده به سر بر تنک معجری . منوچهری ...
-
کم
لغتنامه دهخدا
کم . [ ک َ ] (ص ، ق ) اندک باشد که در مقابل بسیار است . (برهان ) (آنندراج ). اندک و قلیل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). قلیل . نذر. یسیر. اندک . نزیر. نزر. منزور. بخس . مقابل بسیار و کثیر و زیاد وبیش و افزون . با آمدن ، آوردن ، دادن ، زدن ،...