کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متشتت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متشتت
/mote(a)šattet/
معنی
۱. پراکنده.
۲. پریشان؛ درهم؛ آشفته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پراشیده، پراکنده، پریش، پریشان، متفرق ≠ مجموع
۲. متحد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متشتت
واژگان مترادف و متضاد
۱. پراشیده، پراکنده، پریش، پریشان، متفرق ≠ مجموع ۲. متحد
-
متشتت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَشتّت] mote(a)šattet ۱. پراکنده.۲. پریشان؛ درهم؛ آشفته.
-
متشتت
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ شَ تِّ) [ ع . ] (اِفا.) پراکنده .
-
متشتت
لغتنامه دهخدا
متشتت . [ م ُ ت َ ش َت ْ ت ِ ] (ع ص ) پراکنده . (منتهی الارب ). متفرق . (از اقرب الموارد). و رجوع به تشتت شود.
-
واژههای مشابه
-
متشتت شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پراکنده شدن، متفرق شدن ۲. آشفته شدن، پریشان گشتن
-
جستوجو در متن
-
پراشیده
واژگان مترادف و متضاد
آشفته، پراکنده، پریشان، متشتت، مغشوش ≠ جمعوجور، مجموع
-
متفرق کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پراکنده ساختن، تارومار کردن، پراکندن ۲. پریشان کردن، متشتت کردن
-
پریش
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشفته، پریشان ۲. سرگردان، سرگشته ۳. متشتت، متفرق
-
شتات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] šatāt ۱. پراکنده شدن.۲. تفرق؛ پراکندگی.۳. (صفت) متشتت؛ متفرق؛ پراکنده.
-
متفرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. پراکنده، تارومار ۲. پاشیده، پخش، پریشان، متشتت ۳. گوناگون، متنوع ۴. منتشر ≠ مجموع
-
واز و ولنگ
لغتنامه دهخدا
واز و ولنگ .[ زُ وِ ل َ ] (ص مرکب ) گشاده . ولنگ و واز. متشتت و پراکنده . غیر متصل به هم . رجوع به ولنگ و واز شود.
-
متفرق کردن
لغتنامه دهخدا
متفرق کردن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن . تفرقه انداختن . متشتت کردن . دور کردن جمع از یکدیگر.
-
پریشانیدن
لغتنامه دهخدا
پریشانیدن . [ پ َ دَ] (مص ) پراکندن . متفرق کردن . متشتت کردن . تار و مارکردن . || بدحال و پریشان گردانیدن . بیخودگردانیدن . مضطرب کردن . || تنگدست کردن .