کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متزلزل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متزلزل
/mote(a)zalzel/
معنی
۱. لرزنده؛ لرزان.
۲. مضطرب.
۳. (ادبی) در بدیع، آوردن کلمهای در نظم یا نثر که هرگاه اِعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند، مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، مانندِ این شعر: به بیحد چون رسید و ماند حد را / به چشم سر بدید احمد احد را. Δ کلمۀ سر اگر به فتح سین خوانده شود معنی دیدن با چشم را میدهد و اگر به کسر سین خوانده شود چشم باطن و دیدۀ معرفت را میرساند.
۴. نااستوار؛ بیثبات.
۵. [قدیمی، مجاز] مردد؛ دودل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سست، نااستوار، ناپایدار ≠ استوار
۲. لرزان، لرزنده ≠ مستحکو، قویم
۳. دودل، ، متردد، مردد ≠ مصمم
برابر فارسی
نا استوار، لرزان
دیکشنری
crumbly, giddy, groggy, infirm, insecure, precarious, quaky, shaky, tottery, uncertain, unstable, unsteady, weak-kneed, wobbly
-
جستوجوی دقیق
-
متزلزل
واژگان مترادف و متضاد
۱. سست، نااستوار، ناپایدار ≠ استوار ۲. لرزان، لرزنده ≠ مستحکو، قویم ۳. دودل، ، متردد، مردد ≠ مصمم
-
متزلزل
فرهنگ واژههای سره
نا استوار، لرزان
-
متزلزل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَزلزل] mote(a)zalzel ۱. لرزنده؛ لرزان.۲. مضطرب.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن کلمهای در نظم یا نثر که هرگاه اِعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند، مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، مانندِ این شعر: به بیحد چون رسید و ماند حد را / به...
-
متزلزل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ زَ زِ) [ ع . ] (اِفا.) مضطرب ، لرزنده .
-
متزلزل
لغتنامه دهخدا
متزلزل . [ م ُ ت َ زَ زَ ] (ع ص ) سخت جنبیده ٔ از زلزله . (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ قبل و تزلزل شود.
-
متزلزل
لغتنامه دهخدا
متزلزل . [ م ُ ت َ زَ زِ ] (ع ص ) جنبنده و لرزنده . (آنندراج ). لرزنده و جنبنده . (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جنبیده ومتحرک و مرتعش . (ناظم الاطباء) : چه تخت مملکت ری عاطل است و کار آن نواحی متزلزل . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص ...
-
متزلزل
دیکشنری فارسی به عربی
دائخ , غير آمن , غير مستقر , متداعي , مهزوز
-
واژههای مشابه
-
متزلزل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سست شدن، ضعیف شدن ۲. لرزان شدن، بهلرزه درآمدن ۳. نااستوار شدن، بیثبات شدن ۴. دودل شدن، مردد شدن، دچار تردید شدن، بهشک افتادن ۵. از هم پاشیدن
-
متزلزل کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیثبات کردن ۲. ناامن کردن ۳. لرزاندن، بهجنبش درآوردن، به لرزه انداختن ۴. سست کردن
-
متزلزل شدن
دیکشنری فارسی به عربی
تردد , ترنح
-
متزلزل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
غير مستقر
-
متزلزل شد
دیکشنری فارسی به عربی
اِرْتَعَدَ ، اِرتَعَشَ
-
جستوجو در متن
-
acetylative
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متزلزل