کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مترف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مترف
/motraf/
معنی
فاسدشده براثر برخورداری از رفاه زیاد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مترف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motraf فاسدشده براثر برخورداری از رفاه زیاد.
-
مترف
لغتنامه دهخدا
مترف . [ م ُ ت َرْ رَ ] (ع ص )به نعمت پرورده . (آنندراج ). و رجوع به تتریف شود.
-
مترف
لغتنامه دهخدا
مترف . [ م ُ رَ ] (ع ص ) گذاشته شده به طور خود هر چه خواهد کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). واگذاشته به میل خود و خواهش خود که هر چه خواهد کند || مغرور و خودبین و از خودراضی . (ناظم الاطباء). || بناز و نعمت پرورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا...
-
مترف
لغتنامه دهخدا
مترف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بی راه گردیده از نعمت . (از منتهی الارب ). نعمت که بی راه گرداندکسی را. (آنندراج ). کسی که از روی خودسری اصرار به نافرمانی می کند. (ناظم الاطباء). || به نعمت پرورنده . (از منتهی الارب ). و رجوع به اتراف شود.
-
مترف
لغتنامه دهخدا
مترف . [ م ُ رِ / م ُ ت َرْ رِ ] (ع ص ) به نعمت پرورنده . (از منتهی الارب ). پرورنده به نعمت . (آنندراج ). || مردی که وی را توانگری و نعمت بی راه می گرداند و بر باد می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
مترف
دیکشنری عربی به فارسی
توفيق دهنده , فيض بخش , بخشنده , رءوف , مهربان , دلپذير , زير دست نواز , خير خواه , خوشايند , مطبوع داراي لطف , خوشمزه , لذيذ , شيرين , شهوت انگيز
-
واژههای همآوا
-
مطرف
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) [ ع . ] (اِ.) مال نو.
-
مطرف
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جامه ای که از خز دوخته باشند.
-
مطرف
لغتنامه دهخدا
مطرف . [ م ُ رَ / م ِ رَ ] (ع اِ) چادر خز چهارگوشه ٔ نگارین . ج ، مطارف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره . (غیاث ). گلیم خز با علم . (السامی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم . ج ، مطارف . (مهذب الاسماء). چهارگوش...
-
مطرف
لغتنامه دهخدا
مطرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مال نو. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). مال مطرف ؛ مال نو. (مهذب الاسماء).
-
مطرف
لغتنامه دهخدا
مطرف . [ م ُ طَرْ رَ ] (اِخ ) ابن عیسی بن لبیب بن محمدبن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم . از قضات و ادباء و مورخین اندلس است . اصل وی از بیرة است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هَ . ق . درگذشت ....
-
مطرف
لغتنامه دهخدا
مطرف . [ م ُ طَرْ رَ ] (اِخ ) ابن مازن . رجوع به ابوایوب شود.
-
مطرف
لغتنامه دهخدا
مطرف . [ م ُ طَرْ رَ ] (ع ص ) اسبی که سر و دم او سپید باشد یا سیاه و دیگر اعضاء به رنگ دیگر. (غیاث ). اسبی که سر و دم او سیاه یاسپید باشد مخالف سائر اعضای آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از انواع خیل که سر و دم آن سپید یا سیاه و دیگر ا...
-
مطرف
لغتنامه دهخدا
مطرف . [ م ُ طَرْ رِ ] (ع ص ) آن که بر اطراف لشکر زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که بر اطراف لشکر زند و بر کنارها جنگ کند. (ناظم الاطباء).