کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متدارک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متدارک
/mote(a)dārek/
معنی
قافیهای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد، مانندِ «زَنَد» و «کُنَد».
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
درککننده، دریابنده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متدارک
واژگان مترادف و متضاد
درککننده، دریابنده
-
متدارک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَدارک] (ادبی) mote(a)dārek قافیهای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد، مانندِ «زَنَد» و «کُنَد».
-
متدارک
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رسنده به چیزی . 2 - درک کننده ، دریابنده ؛ ج . متدارکین . 3 - آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهوم ذم باشد و بقیة کلام به نحوی آورده شود که رفع توهم گردد.
-
متدارک
لغتنامه دهخدا
متدارک . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) چیزی رسنده به چیزی . (آنندراج ). مقرون و پیوسته و ملازم و غیر منقطع. (ناظم الاطباء). || دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (غیاث ) (ناظم الاطباء). درک کننده و دریابنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || به دست آ...
-
جستوجو در متن
-
متدانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: متَدانی] (ادبی) mote(a)dāni = متدارک
-
متدارکه
لغتنامه دهخدا
متدارکه . [ م ُ ت َ رِ ک َ ] (ع ص ) دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (آنندراج ). مؤنث متدارک . و رجوع به متدارک شود.
-
متسق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mottaseq ۱. دارای نظموترتیب.۲. (اسم) (ادبی) = متدارک
-
متدانی
لغتنامه دهخدا
متدانی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) همدیگر نزدیک .(آنندراج ). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء). || کم و ضعیف شونده . (فرهنگ فارسی معین ).- بحر متدانی ؛ بحر متدارک . بحر متسق . رجوع به متدارک شود.
-
فاعلن
لغتنامه دهخدا
فاعلن . [ ع ِ ل ُ ] (ع اِ) در علم عروض نام رکنی است از بحور شعرکه مرکب است از یک سبب خفیف و یک وتد، و بحر متدارک از آن تنها تقطیع میشود و بحر مدید از آن و فاعلاتن و بحر بسیط از آن و مستفعلن . (فرهنگ نظام ). و رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم (بحر...
-
مذال
لغتنامه دهخدا
مذال . [ م ُ ] (ع ص ) دامن فروهشته . (از المعجم ). نعت مفعولی است از اذالة. رجوع به اذالة شود. || در اصطلاح عروض ، در بحر بسیط و کامل و متدارک افزودن حرفی باشد بر وتد آخر بیت چنانکه متفاعلن را متفاعلان و مستفعلن رامستفعلان و فاعلن را فاعلان گویند، و ...
-
بحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بُحُور و بِحار] bahr ۱. دریا.۲. (ادبی) وزن شعر؛ مقیاس اوزان عروضی. Δ تعداد بحور شعر نوزده است: طویل، مدید، بسیط، وافر، کامل، هزج، رجز، رمل، منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث، سریع، جدید، قریب، خفیف، مشاکل، تقارب (متقارب)، و تدارک (متد...
-
متسق
لغتنامه دهخدا
متسق . [ م ُت ْ ت َ س ِ ] (ع ص ) (از «وس ق ») منتظم و مرتب و دارای نظم و ترتیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : مدتها حال بر این جمله منتظم و متسق بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 277). و رجوع به اتساق شود.- بح...
-
متفقة
لغتنامه دهخدا
متفقة. [ م ُت ْ ت َ ف ِق َ ] (ع ص ) متفقه . مؤنث متفق . رجوع به متفق شود.- دایره ٔ متفقه ؛(در اصطلاح عروض ) دایره ای عروضی که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. و رجوع به بدیع جلال همائی دوره ٔ دوم ص 143 و دایره ٔ متقارب ، در المعجم چ مدرس...
-
شقیق
لغتنامه دهخدا
شقیق . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) چاک شده و نیمه شده ٔ هر چیزی که دو نیمه شود، هر نیمه شقیق است مر دیگری را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیمه . (یادداشت مؤلف ). || نظیر. (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). مثل . (فرهن...