کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متبرکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متبرکه
/mote(a)brreke/
معنی
= متبرک
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
متبرک، باقداست، قدسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متبرکه
واژگان مترادف و متضاد
متبرک، باقداست، قدسی
-
متبرکه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَبرّ کَة] mote(a)brreke = متبرک
-
متبرکه
لغتنامه دهخدا
متبرکه . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ک َ / ک ِ ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، مقدس . (ناظم الاطباء). از «متبرکة» عربی . ج ، متبرکات . مقدس . محترم : به روضه ٔ متبرکه ٔ شاه چراغ رفته . (مجمل التواریخ گلستانه ).- اماکن متبرکه ؛ جاهای مقدس مانند خانه ٔ خدا و مقابر ا...
-
جستوجو در متن
-
pilgrimage, religious travel 1
سفر زیارتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] سفر به اماکن متبرکه بهمنظور انجام اعمال مذهبی
-
reliquaries
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجله ها، محفظه عتیقه، جعبه اشیاء متبرکه
-
holydays
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عروسی ها، تعطیل مذهبی، ایام متبرکه، عید
-
holy day
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روز مقدس، تعطیل مذهبی، ایام متبرکه، عید
-
holyday
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عروسی، تعطیل مذهبی، ایام متبرکه، عید
-
زوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zavvār ۱. کسی که به زیارت اماکن متبرکه میرود.۲. [قدیمی] کسی که بسیار زیارت میکند.
-
زیارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: زیارة] ziyārat ۱. بازدید کردن.۲. دیدار کردن از شخص بزرگ.۳. رفتن به مشاهد متبرکه.
-
طواف کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دور کعبهگشتن ۲. زیارت کردن (بقاع متبرکه) ۳. دورزن، چرخ زدن، دور گشتن
-
اماکن
فرهنگ فارسی معین
(اَ کِ) [ ع . ] جِ امکنه . جج . مکان ؛ جاها، جای ها، سرزمین ها. ؛~ متبرکه زیارتگاه ها و بناهای مقدس ، قبور ائمه .
-
دخیل بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بستن بندی به ضریح یکی از بقاع متبرکه به منظور برآورده شدن حاجت .
-
لولهنگ دار
لغتنامه دهخدا
لولهنگ دار. [ لو ل َ هَِ ] (نف مرکب ) نگهبان لولهین . لولهین دار. ابریق دار (در مساجد و مدارس و بقاع متبرکه ).