کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متبحر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متبحر
/mote(a)bahher/
معنی
کسی که در علمی اطلاعات فراوان دارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استاد، دانا، دانشمند، آگاه
۲. زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده ≠ ناشی
برابر فارسی
چیره دست، زبردست
دیکشنری
competent, proficient, wizard
-
جستوجوی دقیق
-
متبحر
واژگان مترادف و متضاد
۱. استاد، دانا، دانشمند، آگاه ۲. زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده ≠ ناشی
-
متبحر
فرهنگ واژههای سره
چیره دست، زبردست
-
متبحر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَبحّر] mote(a)bahher کسی که در علمی اطلاعات فراوان دارد.
-
متبحر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ بَ حِّ) [ ع . ] (اِفا.) ماهر.
-
متبحر
لغتنامه دهخدا
متبحر. [ م ُ ت َ ب َح ْ ح ِ ] (ع ص ) بسیارعلم . (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). مرد بسیار با علم که در بحر علوم غور کرده و شناوری کرده باشد. (ناظم الاطباء) : فکیف در نظراعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر. (گلستان چ فر...
-
متبحر
دیکشنری فارسی به عربی
مطلع
-
واژههای مشابه
-
متخصص و متبحر در گلچین قطعات ادبی
دیکشنری فارسی به عربی
جامع المختارات الادبية
-
واژههای همآوا
-
متبهر
لغتنامه دهخدا
متبهر. [ م ُ ت َ ب َهَْ هَِ ] (ع ص ) پر. (آنندراج ). پر و آگنده . (ناظم الاطباء). || ابر روشن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهر شود. || دم فروبسته از تعب و ماندگی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
جستوجو در متن
-
جامع المختارات الادبية
دیکشنری عربی به فارسی
جنگ نگار , متخصص و متبحر در گلچين قطعات ادبي
-
مطلع
دیکشنری عربی به فارسی
فرجاد , اموزنده , عالم , دانشمند , متبحر , دانشمندانه
-
آمُوخْتَ
لهجه و گویش گنابادی
amowkhta در گویش گنابادی یعنی کاربلد ، با تجربه ، متبحر
-
مجرب شدن
واژگان مترادف و متضاد
کارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربهدار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن