کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متبادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متبادر
/mote(a)bāder/
معنی
پیشیگیرنده.
〈 متبادر به ذهن: واردشده به ذهن؛ چیزی که ناگهان به خاطر میآید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. شتابان
۲. پیشیگیرنده، وارد (بهذهن، خاطر)
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متبادر
واژگان مترادف و متضاد
۱. شتابان ۲. پیشیگیرنده، وارد (بهذهن، خاطر)
-
متبادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَبادر] mote(a)bāder پیشیگیرنده.〈 متبادر به ذهن: واردشده به ذهن؛ چیزی که ناگهان به خاطر میآید.
-
متبادر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ دِ) [ ع . ] (اِفا.) پیشی گیرنده ، چیزی که ناگهان به خاطر آید.
-
متبادر
لغتنامه دهخدا
متبادر. [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) آن که پیشی گیرد و بشتابد. (آنندراج ). پیشی گیرنده . (غیاث ) (از منتهی الارب ). پیشی گیرنده و شتابنده . (ناظم الاطباء). || زودرسنده و زودکننده و به سرعت شتابنده بسوی ذهن . (آنندراج ). به سرعت شتابنده به سوی ذهن . (غیاث )....
-
متبادر
واژهنامه آزاد
چیزی که ناگهانی به ذهن ما می آید.
-
جستوجو در متن
-
به نظر رسیدن
واژهنامه آزاد
به ذهن متبادر شدن.
-
بیلبیلک
واژهنامه آزاد
افزونه، زائده، هر چیزی که نامی برای آن به ذهن متبادر نگردد
-
آتمین
فرهنگ نامها
(تلفظ: ātmin) (ترکی) (به مجاز) اسبسوار ؛ [البته در برخی از گویشهای زبان ترکی مفهوم اسب سوار را به ذهن متبادر میکند گو اینکه معنای اصلی آن ' اسب سوار شو ' میباشد] .
-
مندراگور
لغتنامه دهخدا
مندراگور. [ م َ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) به لاتینی «مندراگوراس » . از گیاهان نواحی گرمسیر است که ریشه ٔ آن در قسمت های سفلی دارای برجستگی است و سپس دو شعبه شده و اندام انسان رادر ذهن متبادر میکند. از خانواده ٔ «سولاناسه » است و در ادوار کهن آن را دارای خ...
-
دال
لغتنامه دهخدا
دال . [دال ل ] (ع ص ، اِ) دلالت کننده . مقابل مدلول . ره نماینده . دلالت کننده بر چیزی . (غیاث ). هادی . راهنما. رهنما.نشان دهنده . خفیر. قلاوز. راه نماینده . دلیل کننده . بازو راه بر. (مهذب الاسماء). (باز براه بر). || (اصطلاح منطق ) امری که بوسیله ٔ...
-
شیعی
لغتنامه دهخدا
شیعی . [ عی ی / عی ] (ص نسبی ) پیرو و یاور و مقتدی می باشد. (نقض الفضائح ص 177). آنکه پیروی علی کند وشیعه باشد. (از اقرب الموارد). صاحب مذهب شیعه . دارای مذهب امامیه . از خاصه . از ارباب تشیع. از متشیعه .اهل تشیع. رافضی . روافض (این دو لغت آخرین اسمی...
-
پیش دست
لغتنامه دهخدا
پیش دست . [ دَ ] (ص مرکب ) سابق . (شرفنامه ). سبقت گیر. متبادر. مقدم . بادی . سابق در پیشدستی کردن و غالب شدن . (از برهان ). سابق و قوی . (انجمن آرا). سابق وغالب بر چیزی . (آنندراج ). ج ، پیش دستان : بدانید کوشد به بد پیشدست مکافات این بد نشاید نشست ...
-
پیشینه
لغتنامه دهخدا
پیشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) قدیم . دیرینه . سلف . سالف . متقدم . قبلی . ماضی . گذشته . سابق . پیشین : نهال آنگه شود در باغ برورکه برداریش از آن پیشینه معدن . ناصرخسرو.و پیش از وی نامها که نوشتندی از دیگر پادشاهان پیشینه مختصر بودی . (فارسنامه ٔ ...
-
حقیقی
لغتنامه دهخدا
حقیقی . [ ح َ] (ص نسبی ) منسوب بحقیقت . راست . راستین . مقابل ِ مجازی . || معنی حقیقی لفظ معنی که بار اول کلمه برای آن وضع شده است و چون آن کلمه را شنوی آن معنی متبادر بذهن بود. مقابل ِ معنی مجازی : عشق حقیقی است مجازی مگیراین دم شیر است ببازی مگیر. ...