کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متأمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متأمل
معنی
(مُ تَ ءَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) متفکر، صاحب تدبیر.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متأمل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ءَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) متفکر، صاحب تدبیر.
-
واژههای مشابه
-
متامل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mota'ammel کسی که در امری فکر و اندیشه میکند.
-
متأمل
لغتنامه دهخدا
متأمل . [ م ُ ت َ ءَم ْ م ِ ] (ع ص ) درنگ کننده در کار و اندیشنده برای معلوم کردن عاقبت آن . (آنندراج ). درنگ کننده در کار تا عاقبت آن را بیندیشد. (ناظم الاطباء). آن که در امری تأمل کند. کسی که در کاری اندیشه کند. ج ، متأملین . (فرهنگ فارسی معین )...
-
واژههای همآوا
-
متامل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mota'ammel کسی که در امری فکر و اندیشه میکند.
-
متعمل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کوشش کننده ، ساعی . 2 - سختی کشیده . 3 - آن که به تکلف کاری انجام دهد؛ ج . متعملین .
-
متعمل
لغتنامه دهخدا
متعمل . [ م ُ ت َ ع َم ْ م ِ ] (ع ص ) سختی کشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ساعی در کار و زحمت کش . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعمل شود.
-
جستوجو در متن
-
اندیشنده
لغتنامه دهخدا
اندیشنده . [ اَ ش َ دَ / دِ] (نف ) سگالنده . متفکر. متأمل . (یادداشت مؤلف ).
-
سربجیب
لغتنامه دهخدا
سربجیب . [ س َب ِ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) متأمل و متفکر. (آنندراج ). در آغوش سر فروبرده . در حالت تفکر. (ناظم الاطباء).
-
سر بزانو نشستن
لغتنامه دهخدا
سر بزانو نشستن . [ س َ ب ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مراقبه کردن . (آنندراج ) (رشیدی ). مراقبه کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 327). متأمل شدن . (آنندراج ). به اندیشه فرورفتن . || متألم و غمگین نشستن . (رشیدی ).
-
حامر
لغتنامه دهخدا
حامر. [ م ِ ] (اِخ ) موضعی است ازدیار غطفان ، نزدیک اُرُل از شربه . شاید مراد امرؤالقیس از حامر در بیت ذیل همین موضع است : قعدت له و صحبتی بین حامرو بین اکام بعد ما متأمل .(معجم البلدان ).
-
غنچه شدن
لغتنامه دهخدا
غنچه شدن . [ غ ُ چ َ/ چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازجمع شدن و گرد شدن . (انجمن آرا) (از برهان قاطع). کنایه از خویش را فراهم آوردن . (آنندراج ) : عندلیبی که در خیال گل است هر کجا غنچه میشود چمن است . صائب (از بهار عجم ) (آنندراج ).|| متأمل شدن . تف...
-
غنچه گشتن
لغتنامه دهخدا
غنچه گشتن . [ غ ُ چ َ / چ ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از جمع شدن و گرد آمدن و فراهم آمدن ، و با لفظدهان (یا دهن ) و کف نیز استعمال میشود : نقد ما چون زر گل در طبق افلاک است کف ما غنچه نگردد چوشود صاحب مال . شفیع اثر (از بهار عجم ذیل غنچه بودن ).|| ک...