کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبهمات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبهمات
لغتنامه دهخدا
مبهمات . [ م ُ هََ ] (ع ص ، اِ) معضلات سخت . (از ذیل اقرب الموارد). کارهای دشوار. امور پیچیده و مشکل . || (اصطلاح دستور زبان ) کلماتی را گویند که کسی یا چیزی را بطور ابهام و پوشیده نشان دهد. مانند: هر، کس ، اند، فلان ، بهمان . دستورهای متداول فارسی ک...
-
جستوجو در متن
-
باستار
فرهنگ فارسی معین
(سْ) (عا.) =بیستار: (مبهمات ) فلان ، بهمان .
-
کنایات
لغتنامه دهخدا
کنایات . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کنایه و کنایت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). اسمهائی هستند که برای دلالت بر عدد مبهم وضع شده اند و آنها: کم ، کذا، کیت و ذیت باشند... کنایات در فارسی عبارتند از: ضمیر، اسم اشاره ، موصولات ، مبهمات و ادو...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت یسار. احد ما قیل فی اسم اخت معقل من یسار التی نزلت فیها «فلاتعضلوهن ان ینکحن ازواجهن » . سماها السهیلی فی مبهمات القرآن و تبعه المنذری و الراجح ان اسمها جمیل کما تقدم فی حرف الجیم . (الاصابة ج 8 ص 182).
-
باهمان
لغتنامه دهخدا
باهمان . (از مبهمات ) بهمان . مرادف فلان . (برهان قاطع). متتابع فلان که چیزی مجهول و غیر معلوم باشد. (آنندراج ) : ز مطرب سرود آرزویم نخواهم نگویم فلانی تو یا باهمانی .علی بن حسن باخرزی (از فرهنگ جهانگیری و شعوری ). رجوع به فلان و بهمان شود.
-
جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن خضربن شلال حلی فقیه امامی و شیخ المشایخ نجف و حله بوده است (متوفی 1227 هَ . ق .). از آثار مشهور اوست : کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء و الحق المبین فی الرد علی الاخباریین . (الاعلام زرکلی ج 2). رجوع به کاشف الغطاء در...
-
مبهمة
لغتنامه دهخدا
مبهمة. [م ُ هََ م َ ] (ع ص ) مؤنث مبهم . رجوع به مبهم شود.- اسماء مبهمه ؛ اسماء اشارات است به اصطلاح نحویان مانند هذا و ذاک و هولاء و هذه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مبهم و مبهمات شود.|| هذه الایة مبهمة؛ یعنی این آیه عام و مطلق اس...
-
تکیه ٔ کلام
لغتنامه دهخدا
تکیه ٔ کلام . [ ت َ ی ِ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کلمه ای که در تکلم داخل کنند بدون آنکه دارای معنی باشد. (ناظم الاطباء). حرف بارگیر. (مجموعه ٔ مترادفات ص 97). بعضی کسان بهنگام گفتگو کلمه ای را که در بیان موضوع اثری ندارد مکرر بیان کنند و چن...
-
عمرو و زید
لغتنامه دهخدا
عمرو و زید.[ ع َ رُ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از مبهمات است ) بجای فلان و بهمان بکار رود. این و آن : تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم . ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 138).نه هیچ عمرو توانست بود از حکمانه هیچ زید توانست ب...
-
جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (ع اِ) جوی کوچک . جوی خرد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوی بزرگ . جوی کلان . (منتهی الارب ). جوی کلان فراخ . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). از لغات اضداد است . || جوی پرآب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتر...
-
کذا
لغتنامه دهخدا
کذا. [ ک َ ] (ع از مبهمات یا حرف ) چنین . یقال فعلت کذا و کذا. (منتهی الارب ). کلمه ای است مرکب از «ک » تشبیه و «ذا» اشاره بمعنی مثل این و چنین .(از ناظم الاطباء). و صاحب منتهی الارب در ذیل معانی حروف آرد: کذا بر سه وجه آید: 1 - دو کلمه و باقی براصل ...
-
مبهم
لغتنامه دهخدا
مبهم . [ م ُ هََ ] (ع ص ) دربسته . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از ذیل اقرب الموارد). || اصم . (محیطالمحیط). || بیهوش . ضربه ُ فوقع مبهماً؛ ای مغشیا علیه لاینطق و لایمیز. (ذیل اقرب الموارد). || کار فروبسته . (منتهی الارب )...
-
کنایة
لغتنامه دهخدا
کنایة. [ک ِ ی َ ] (ع مص ) سخن که بر غیرموضوع ٌله خود دلالت کند. گفتن یا لفظی گفتن و غیر مدلول ٌ علیه آن را اراده کردن و یا سخن گفتن به لفظی که معنی حقیقی و مجازی آن هر دو برابر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || (اِ) سخن که بر غ...
-
معرفة
لغتنامه دهخدا
معرفة. [ م َ رِ ف َ] (ع مص ) شناختن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ).شناختن و دانستن بعد نادانی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دانستن چیزی با حسی از حواس پنجگانه . (از اقرب الموارد). و رجوع به معرفت شود.- معرفةالاحشاء ؛ قسمتی از...