کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مبهم
/mobham/
معنی
۱. نامشخص؛ نامعلوم.
۲. [قدیمی] ویژگی کار مشکل و پیچیده.
۳. [قدیمی] پوشیده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ابهامآمیز، اسرارآمیز، نامشخص، غیرواضح، ناواضح، پوشیده، پیچیده، تاریک، تیره، رمزآمیز، گنگ، مرموز، مشکل، معقد، نامعلوم، مغلق، نامفهوم ≠ بیابهام، روشن، مفهوم، واضح
برابر فارسی
دو پهلو، پوشیده، پیچیده، سربسته
دیکشنری
ambiguous, blank, blind, blurry, borderline, cryptic, dim, double Dutch, dubious, equivocal, filmy, fuzzy, hazy, ill-defined, imprecise, incomprehensible, indefinable, indefinite, indeterminate, indistinct, intangible, misty, nebulous, noncommittal, noncommittally, oblique, obliquity, obscure, opaque, opaquely, runic, subtle, uncertain, unclear, vague, veiled, woolly
-
جستوجوی دقیق
-
مبهم
واژگان مترادف و متضاد
ابهامآمیز، اسرارآمیز، نامشخص، غیرواضح، ناواضح، پوشیده، پیچیده، تاریک، تیره، رمزآمیز، گنگ، مرموز، مشکل، معقد، نامعلوم، مغلق، نامفهوم ≠ بیابهام، روشن، مفهوم، واضح
-
مبهم
فرهنگ واژههای سره
دو پهلو، پوشیده، پیچیده، سربسته
-
مبهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mobham ۱. نامشخص؛ نامعلوم.۲. [قدیمی] ویژگی کار مشکل و پیچیده.۳. [قدیمی] پوشیده.
-
مبهم
فرهنگ فارسی معین
(مُ هَ) [ ع . ] (اِمف .) نامعلوم ، مجهول ، پیچیده ، دارای ابهام .
-
مبهم
لغتنامه دهخدا
مبهم . [ م ُ ب َهَْ هَِ ] (ع ص ) جداکننده . (آنندراج ). مبهم البهم ؛ جدا کننده ٔ ستور ریزگان را از مادر آنها در چرا. (ناظم الاطباء). || اقامت کننده در جائی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
مبهم
لغتنامه دهخدا
مبهم . [ م ُ هََ ] (ع ص ) دربسته . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از ذیل اقرب الموارد). || اصم . (محیطالمحیط). || بیهوش . ضربه ُ فوقع مبهماً؛ ای مغشیا علیه لاینطق و لایمیز. (ذیل اقرب الموارد). || کار فروبسته . (منتهی الارب )...
-
مبهم
لغتنامه دهخدا
مبهم .[ م ُ هَِ ] (ع ص ) بندکننده ٔ در. || پوشیده دارنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || مجهول و مطلق گذارنده ٔ چیزی . (ناظم الاطباء).
-
مبهم
دیکشنری عربی به فارسی
معمايي , مبهم , ناپيدا , نامعلوم , غير برجسته , کمرنگ , نامريي , جزءي , غيرمحسوس , غيرمشخص , غير معلوم , سر بسته وابهام دار
-
مبهم
دیکشنری فارسی به عربی
باطني , خافت , ذو علاقة , ضبابي , غامض , غير دقيق , مبهم
-
مبهم
واژهنامه آزاد
پیچیده.
-
واژههای مشابه
-
مبهم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
غامض
-
بیان مبهم
دیکشنری فارسی به عربی
لغز
-
مبهم و تاریک کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تشويش , شوش