کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبطخه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مبطخه
/mabtaxe/
معنی
جالیز خربزه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبطخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مبطخَة، جمع: مباطِخ] [قدیمی] mabtaxe جالیز خربزه.
-
واژههای مشابه
-
مبطخة
لغتنامه دهخدا
مبطخة. [ م َ طَ خ َ / م َ طُ خ َ ] (ع اِ) بطیخ زار. (منتهی الارب ) (از محیطالمحیط). بطیخ زار و فالیز خربزه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پالیز. (دهار). فالیز خربزه . (غیاث ) : ای ضیاءالحق حسام الدین درآراین سر خر را از این بطیخ زارتا سر خر چون بمرد از...
-
جستوجو در متن
-
پالیززار
لغتنامه دهخدا
پالیززار. (اِ مرکب ) مِبطخه . پالیز.
-
حکموار
لغتنامه دهخدا
حکموار. [ ح ُ م َ ] (اِ) جالیز. فالیز. پالیز. سبزی کار. سبزی کاری . مبطخة.
-
پالیزگاه
لغتنامه دهخدا
پالیزگاه . (اِ مرکب )جالیز.فالیز.پالیز. پالیززار. مِبطخه : مگر دیوانه ای می شد براهی سر خر دید در پالیزگاهی .عطار (از اسرارنامه ).
-
خربزه زار
لغتنامه دهخدا
خربزه زار. [ خ َ ب ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) فالیز خربزه و خیار و جز آن . (ناظم الاطباء). کشت زار حاوی خربزه . مَبطَخه . (یادداشت بخط مؤلف ) : قاضی که به رشوت بخورد پنج خیارثابت کند از بهر تو صد خربزه زار.سعدی (گلستان ).
-
اضاء
لغتنامه دهخدا
اضاء. [ اِ ] (ع اِ) پالیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مبطخه یا محل خربزه . (از قطر المحیط). جالیز. اضاءة. (اقرب الموارد). رجوع به اضاءة شود. || بیشه ٔ بید هندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیشه ٔ خلاف هندی . (از قطر المحیط). اضاءة. رجو...
-
اضاءة
لغتنامه دهخدا
اضاءة. [ اِ ءَ ] (ع مص ) روشن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (مؤید الفضلا). || روشن کردن . (منتهی الارب ) (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (مؤید الفضلا) (آنندراج ) (غیاث ) (تاج ال...
-
اسم زمان
لغتنامه دهخدا
اسم زمان . [ اِ م ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در عربی ، اسم زمان و اسم مکان اسمی است که برای دلالت بر وقت یا جایی که فعل واقع شده از ریشه ٔ آن فعل مشتق شود چون مجلس از جلوس و آن از الفاظ مشترک است که برای زمان و مکان فعل استعمال شود. این صیغه از ...
-
پالیز
لغتنامه دهخدا
پالیز. (اِ) فالیز. جالیز. باغ . بوستان . گلستان : بپالیز چون برکشد سرو شاخ سر تاج خسرو برآید ز کاخ . فردوسی .یکی شارسان گردش اندر فراخ پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ . فردوسی .بدو گفت گوینده کای شهریاربپالیز گل نیست بی رنج خار. فردوسی .ستاره بریشان ب...