کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبضع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مبضع
/mebza'/
معنی
چاقوی جراحی؛ نیشتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبضع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مباضع] [قدیمی] mebza' چاقوی جراحی؛ نیشتر.
-
مبضع
فرهنگ فارسی معین
(مِ ضَ) [ ع . ] (اِ.) نشتر فصاد.
-
مبضع
لغتنامه دهخدا
مبضع. [ م ِ ض َ ] (ع اِ) نشتر. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). نشتر فصاد. (آنندراج ) (غیاث ). نشتر که بدان رگ زنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). نیش را به تازی مبضع گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). نیش . رگ زن . تیغ. مفصد. و آن آلتی است که بدا...
-
مبضع
لغتنامه دهخدا
مبضع. [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) آنکه مال و اسباب را جهت فروش حمل میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
جستوجو در متن
-
کوزه ٔ فصاد
لغتنامه دهخدا
کوزه ٔ فصاد. [ زَ / زِ ی ِ ف َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهراً ظرفی سفالین بوده است فصادان را که هنگام فصد، خون بیمار را در آن می ریختند و یا برای کشیدن خون از بدن چون مکنده ای به کار می بردند : کوزه ٔ فصاد گشت سینه ٔ او بهر آنک موضع هر مبضع ...
-
دروش
لغتنامه دهخدا
دروش . [ دُ / دَ ] (اِ) (با واو مجهول ) نشتر حجام را گویند که بدان رگ می گشایند و به عربی مبضعخوانند. (برهان ). نیشتر حجام . (آنندراج ) (انجمن آرا). نیشتر باشد که حجامان بدان رگ بگشایند و آن را نشتر و شست و کلک نیز خوانند و به تازی مبضع نامند. (جهانگ...
-
مفصد
لغتنامه دهخدا
مفصد. [ م ِ ص َ ] (ع اِ) نیشتر. ج ، مفاصد. (مهذب الاسماء). نشتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشتر که بدان فصد کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه بدان رگ زنند تیغ (برای گشادن رگ ). مِبضَع. نیش . نیشتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مشراط
لغتنامه دهخدا
مشراط. [ م ِ ] (ع اِ) نشتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).مبضع. غالباً به چیزی گویند که با آن پوست را جهت برآمدن خون ، مجروح سازند. (از اقرب الموارد). نیشتر. (ناظم الاطباء). تیغ نیش . نیشتر. مشرط. || اول هر چیزی . ج ، مشاریط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن...
-
مشرط
لغتنامه دهخدا
مشرط. [ م ِ رَ ] (ع اِ) نشتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیشتر حجام . ج ، مشارط، مشاریط. (از اقرب الموارد) (از دهار). نیش حجام .ج ، مشارط. (مهذب الاسماء). نیشتر. (ناظم الاطباء). نیش . نشتر. نیشتر. مبضع. مشراط. نیش حجام . مبزع . تیغ فصاد. تیغ. ج ، مشا...
-
اندروماخس
لغتنامه دهخدا
اندروماخس . [ اَ دَ خ ُ] (اِخ ) نام یکی از حکمای یونان است گویند در طبابت اعجاز بکار بردی . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (از آنندراج ). وی در تریاق گوشت افعی افزود. (از عیون الانباء ج 1 ص 11). معاصر اسکندر ودر اردن رئیس اطباء بود بر معجون مثرودیطوس آگاه ...
-
فصاد
لغتنامه دهخدا
فصاد. [ ف َص ْ صا ] (از ع ، ص ) آنکه رگ کسان را فصد کند. رگزن . (فرهنگ فارسی معین ). مبالغت در فصد. وزن فعال از این ریشه در لغت عربی رایج نیست : فصاد بود صبح که قیفال شب گشادخورشید طشت خون و مه عید نشترش . خاقانی .ده انگشت چنگی چوفصاد بددل که رگ جوید...
-
سنگی
لغتنامه دهخدا
سنگی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب بسنگ . از سنگ : دروازه ٔ سنگی . حصار سنگی . سد سنگی : و دسته مبضع سبک باید چه اگر سنگی باشد بیش از آن فروشود که فصاد خواهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).وجودم بتنگ آمداز جور تنگی چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی . سعدی . || عاقل . ...
-
مرود
لغتنامه دهخدا
مرود. [ م ِرْ وَ ] (ع اِ) میل سرمه .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرمه چوب . (دهار).سرمه کش . چوب سرمه دان . میل سرمه : کان [ بقراط ] کثیرالصوم قلیل الأکل و بیده أبداً اما مِبضع و اًما مِرود. (عیون الانباء ج 1 ص 28). || آهن حلقه ٔ لگام که گرد آ...
-
تعهد کردن
لغتنامه دهخدا
تعهد کردن . [ ت َ ع َهَْ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به گردن گرفتن شرط و پیمانی . خود را ملزم ساختن به عملی یا پرداخت چیزی . تضمین عهد و میثاقی . پذیرفتاری . || پرستاری کردن . نگاهداری کردن . تیمارداری کردن . نواختن : سپاه را بنگریست و ایشان را روزی ها د...