کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مبرور
/mabrur/
معنی
۱. عنوانی برای فرد فوتکرده؛ شادروان.
۲. پذیرفتهشده و مقبول از جانب خدا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مرحوم، روانشاد، شادروان
۲. مقبول، پذیرفتهشده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبرور
واژگان مترادف و متضاد
۱. مرحوم، روانشاد، شادروان ۲. مقبول، پذیرفتهشده
-
مبرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mabrur ۱. عنوانی برای فرد فوتکرده؛ شادروان.۲. پذیرفتهشده و مقبول از جانب خدا.
-
مبرور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خوبی دیده . 2 - آمرزیده .
-
مبرور
لغتنامه دهخدا
مبرور. [ م َ ] (ع ص ) نکویی کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، نیکویی کرده شده و پسندیده . || مقبول در نزد خدا. (ناظم الاطباء). پذیرفته شده . قبول شده . مقبول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در گهش کعبه شد که طاعت خلق چون به سنت کنند مبر...
-
واژههای مشابه
-
حج مبرور
لغتنامه دهخدا
حج مبرور. [ ح َج ْ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج مقبول . (منتهی الارب ). که در آن شبهه نباشد.
-
جستوجو در متن
-
مغفور
واژگان مترادف و متضاد
آمرزیده، بخشوده، مبرور، مرحوم
-
نامبرور
لغتنامه دهخدا
نامبرور. [ م َ ] (ص مرکب ) نامقبول . ناپسندیده . || نامرحوم . نامغفور. مقابل مبرور. رجوع به مبرور شود.
-
پذیرفته
لغتنامه دهخدا
پذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقبول . مبرور. پذرفته . قبول کرده : حج ّ پذیرفته ، حج ّ مَبروُر. پذیرفته باد حج تو،برّاﷲ حَجَک . || متعهّد. پذیرفته . || متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند : چنین هم پذیرفته او را سپارتو بیدا...
-
شادروان
لغتنامه دهخدا
شادروان . [ رَ ] (ص مرکب ) دعایی است مرده را پیش از بردن نام او. با روح شاد. مغفور. خدا بیامرز. آمرزیده . مبرور. غفران پناه . جنت مکان . خلدمکان . خلدآشیان . || شاددل : شادروان باد شاه شاد دل و شاد کام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم .منوچهری .
-
شاپور قاجار
لغتنامه دهخدا
شاپور قاجار. [ رِ ] (اِخ ) شاهزاده شیخعلی میرزا است . او هم از فرزندان حضرت خاقان صاحبقران مغفور فتحعلی شاه مبرور بوده والده اش صبیه ٔ شیخعلی خان زند و بدان مناسبت بنام جدّ امی موسوم شد هم از راه نسبت بحکومت ملایر و پری که محل توقف ایلات زندیه بوده م...
-
چاربرج
لغتنامه دهخدا
چاربرج . [ ب ُ ] (اِخ ) اسم عمارت حکومتی بندر بوشهر و آن عمارتی است که در چهار ضلع آن چهار برج ساخته و بهمین مناسبت به این اسم موسوم گردیده است . شیخ نصرخان از طایفه ٔ آل مذکور که سمت مصاهرت مرحوم حسنعلی میرزای فرمانفرما ولد خاقان خلدآشیان فتحعلی شاه...
-
طایر شیرازی
لغتنامه دهخدا
طایر شیرازی . [ ی ِ رِ ] (اِخ ) هدایت آرد: نام شریفش حسن خان بن عبدالرحیم خان ،پدرش برادر اعتمادالدوله حاجی ابراهیم خان شیرازی که پیشکار خاقان سعید شهید بوده ، پس از استیصال آن خاندان بقهر قهرمان ایران ، از گیتی چشم پوشیده و به عبادت کوشیده ، سالها د...
-
عمرة
لغتنامه دهخدا
عمرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) عمره . یکی از ارکان حج ، و آن از «اعتمار» مشتق شده است بمعنی زیارت کردن یا قصد مکانی آباد کردن . و در شرع آن را «حج اصغر» نیز گویند و آن را چهار عمل است : احرام ، طواف ، سعی بین صفا و مروه ، حلق . ج ، عُمَر، عُمُرات . (از منته...