کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مبرد
/mebrad/
معنی
سوهان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mebrad سوهان.
-
مبرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (طب قدیم) mobarred داروی خنککننده و سردکننده.
-
مبرد
فرهنگ فارسی معین
(مُ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرد کننده ، خنک کننده . 2 - پایین آورندة درجة حرارت بدن . 3 - کاهندة تمایلات جنسی .
-
مبرد
فرهنگ فارسی معین
(مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) سوهان .
-
مبرد
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) سبب خنکی بدن و جز آن .
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م َ رَ ] (ع ص ) سبب خنکی بدن و جز آن . مبرده مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که سبب خنکی بدن وجز آن گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبردة شود.
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) سوهان . (بحرالجواهر) (از تاج العروس ) (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (غیاث ) (اقرب الموارد). مسحل . منحت .
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ُ ب َرْ رَ ] (اِخ ) محمدبن یزیدبن عبدالاکبرالازدی بصری مشهور به مبرد. مکنی به ابوالعباس .وی نحو را از حرمی و مازنی و غیر آن دو فرا گرفت ، وبرخی او را بصری و یمنی گفته اند. مولد او بسال 207 یا 210 بود و در 77سالگی بسال 285 در بغداد درگذشت ود...
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ُ ب َرْ رَ ] (ع ص ) سرد و خنک شده . (ناظم الاطباء). || بارز. ترک سیفه مبردا ، بارزاً. (ذیل اقرب الموارد).
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ) سردکننده . (آنندراج ) (غیاث ). سرد کننده ، مقابل مُسَخِّن (در طب ). ج ، مبردات . دارو که تن را خنکی بخشد. دوا که سرد کند. که حرارت ببرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سردکننده و خنک کننده . هر چیز که سرد کند و خنک کند و ت...
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ُ رَ /م ُ ب َرْ رَ ] (ع ص ) برید فرستنده . (ناظم الاطباء).
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ُ رِ ] (ع ص ) چیز سرد آورنده و چیزی را سرد کننده . || آشامنده ٔ مایع سرد و هر چیز خنک شده . || برید فرستنده . || جئتک مبرداً؛ آمدم ترا در وقتی که فرو نشسته بود گرما. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) محمدبن یزیدبن عبدالاکبر بصری ازدی معروف به مبرد. رجوع به مبرد... شود.
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ](اِخ ) مُبرّد. محمدبن یزید. رجوع به مبرد... شود.