کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبدء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مبدء
معنی
(مُ دِ) (اِفا.) 1 - آغاز کننده . 2 - آشکار کننده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبدء
فرهنگ فارسی معین
(مُ دِ) (اِفا.) 1 - آغاز کننده . 2 - آشکار کننده .
-
مبدء
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ) (اِمف .) 1 - آغاز شده . 2 - آشکار شده .
-
مبدء
لغتنامه دهخدا
مبدء. [ م ُ دِءْ ] (ع ص ) صیغه ٔ اسم فاعل از باب افعال بمعنی آغاز کننده و آشکارکننده و آفریننده . (غیاث ) (آنندراج ). آفریننده ٔ نخست بار، نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبدی ٔ شود : به مکتب جبروت و به علم القرآن به ...
-
مبدء
لغتنامه دهخدا
مبدء.[ م ُ دَءْ ] (ع اِ) صیغه ٔ اسم ظرف از باب افعال بمعنی محل آغاز کردن و جای آشکار کردن و از این لفظ در هر سه وضع مذکور گاهی ذات حق تعالی مراد باشد و در صورت ظرفیت بمعنی مطلع غزل و قصیده نیز می آید. (غیاث ) (آنندراج ). || (ص ) اسم مفعول از «ابداء»....
-
واژههای همآوا
-
مبدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. آغاز، اصل، خاستگاه، آغازگاه، نقطه شروع، سرچشمه، منبع، منشا ≠ مقصد ۲. خالق، آفریننده
-
مبدع
واژگان مترادف و متضاد
آفریننده، بدعتگزار، خالق، خلاق، مبتکر، مخترع
-
مبدا
فرهنگ واژههای سره
خاستگاه، آغاز
-
مبدأ
فرهنگ واژههای سره
خاستگاه، آغاز
-
مبدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مبادیء] mabda' ۱. آغاز.۲. سبب.۳. [قدیمی] اصل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] خداوند.
-
مبدع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] mobde' ۱. کسی که چیزی را کشف و آشکار کند؛ کسی که چیز تازهای بیاورد یا کاری بکند که نمونه و سرمشق از دیگران نگرفته باشد؛ سازندۀ چیزی بیمثل و بینظیر.۲. (صفت) پدیدآورندۀ هست از نیست؛ هستیبخش.
-
مبدع
فرهنگ فارسی معین
(مُ دِ) [ ع . ] (ص .) کسی که چیز تازه ای بیاورد.
-
مبدا
لغتنامه دهخدا
مبدا. [ م َ ] (ع اِ) آغاز. مبداء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون آخرعمر این جهان آمدامروز ببایدش یکی مبدا. ناصرخسرو (دیوان ص 19).گفتم چه چیز جنبش مبدای هردوان گفتا که هست آرام انجام هر صور. ناصرخسرو (دیوان ص 188).خوی کرام گیر که حری راخوی کریم مقط...
-
مبدع
لغتنامه دهخدا
مبدع . [ م َ دَ ] (ع اِمص ) ایجاد و اختراع و کشف . || (اِ) اولین ظهور و نخستین پیدائی . || جائی که در وی هر چیز تازه اختراع شود. || افسانه . (ناظم الاطباء).
-
مبدع
لغتنامه دهخدا
مبدع . [ م ُ دَ ] (ع ص ، اِ) ابداع شده . اختراع شده . آفریده : نخستین مبدعی است که خدای او را ابداع کرده است . (جامع الحکمتین ). || (اصطلاح فلسفی ) عبارت از موجودی است که مسبوق به ماده و مدت نباشد... شیخ گوید هر موجودی که وجودش مسبوق به ماده نباشد مب...