کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبتل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبتل
لغتنامه دهخدا
مبتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) تر گردیده شده . || به شده از بیماری . || نیکو حال شده ٔ پس از لاغری و سختی . (ناظم الاطباء).
-
مبتل
لغتنامه دهخدا
مبتل . [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) مبتلة. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ). خرمابنی که در کنار آن جُنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واح...
-
مبتل
لغتنامه دهخدا
مبتل . [ م ُب َت ْ ت َ ] (ع ص ) شتر نیکوی متناسب الخلقه . (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب ). شتر فروهشته گوشت . و مرد را به صفت «مبتل » وصف نگویند لکن مبتلة [ م ُ ب َ ت ت َ ل َ ] در صفت زن آرند.(یادداشت به خط مرحوم دهخد...
-
واژههای همآوا
-
مبطل
واژگان مترادف و متضاد
۱. باطلساز، باطلکننده ۲. نادرست، خطاکار، بدکرار
-
مبطل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mobtel باطلکننده.
-
مبطل
فرهنگ فارسی معین
(مُ طِ) [ ع . ] (اِفا.) باطل کننده ، خراب - کننده .
-
مبطل
لغتنامه دهخدا
مبطل . [ م ُ طَ / م ُب َطْ طَ ] (ع ص ) باطل شده و ترک شده . || معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
مبطل
لغتنامه دهخدا
مبطل . [ م ُ طِ ] (ع ص ) نقیض محق . (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باطل کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باطل کننده . خلاف محق . شکننده . تباه کننده . مقابل محق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الذین کفروا ان انتم الا مبطلون...
-
جستوجو در متن
-
مبتلة
لغتنامه دهخدا
مبتلة. [ م ُ ت ِ ل َ ] (ع ص ) مبتل . رجوع به مُبتِل شود.
-
ندیان
لغتنامه دهخدا
ندیان . [ ن َدْ ] (ع ص ) شجر ندیان ؛ درخت نمناک . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). مبتل . (المنجد).
-
ندیة
لغتنامه دهخدا
ندیة. [ ن َ ی َ ] (ع ص ) زن باسخاوت . (ناظم الاطباء). تأنیث نَدی . رجوع به نَدی و نَدیّة شود. || زمینی نمناک . (منتهی الارب ). تأنیث ندی ، به معنی مبتل . (از المنجد). رجوع به نَدی شود.
-
ندی
لغتنامه دهخدا
ندی . [ ن َ دی ی ] (ع اِ) انجمن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). نادی . مجلس . (المنجد). انجمن روز یا انجمن مادامی که مجتمع باشند در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجلس . جمعشدن گاه مردم . (فرهنگ خطی ). مجلس . مجمع. نادی . ندوة. منتدی ...
-
حجرالبلور
لغتنامه دهخدا
حجرالبلور. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) بلور . بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهة زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا...