کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبارک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مبارک
/mobārak/
معنی
۱. بابرکت؛ برکتیافته؛ خجسته؛ فرخجسته؛ فرخنده.
۲. عنوانی احترامآمیز برای اعضای بدن: دست مبارک، خاطر مبارک.
۳. (شبه جمله) برای بیان تهنیت به کار میرود: عیدتان مبارک.
۴. فرخنده؛ خجسته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مبارکقدم.
۵. (اسم) [قدیمی] از اسامی رایج برای غلامان و بردگان؛ برده؛ غلام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باشگون، پدرام، خجسته، خوشیمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیکپی، همایون ≠ نامبارک، نامیمون
برابر فارسی
خجسته، فرخنده، همایون
دیکشنری
auspicious, blessed, fortunate, happy
-
جستوجوی دقیق
-
مبارک
واژگان مترادف و متضاد
باشگون، پدرام، خجسته، خوشیمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیکپی، همایون ≠ نامبارک، نامیمون
-
مبارک
فرهنگ نامها
(تلفظ: mobārak) (عربی) دارای آثار یا تأثیرات خوب ، دارای برکت و خیر و خوشی ، خوش یمن ، خجسته ، فرخنده.
-
مبارک
فرهنگ واژههای سره
خجسته، فرخنده، همایون
-
مبارک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mobārak ۱. بابرکت؛ برکتیافته؛ خجسته؛ فرخجسته؛ فرخنده.۲. عنوانی احترامآمیز برای اعضای بدن: دست مبارک، خاطر مبارک.۳. (شبه جمله) برای بیان تهنیت به کار میرود: عیدتان مبارک.۴. فرخنده؛ خجسته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مبارکقدم.۵. (...
-
مبارک
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ) (ص .) 1 - با برکت . 2 - خجسته ، فرخنده .
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَبرَک که خفتنگاه شتر باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) (1254 - 1334 هَ . ق .) ابن صباح بن جابربن عبداﷲبن صباح از اهل عنزة است که به امارت کویت رسید و در آنجا حکومت مستقل ایجاد کرد. مدرسةالمبارکة که در کویت بنام او نام گذاری شده از آثار او است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 832).
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی الکریم رجوع به «ابن اثیر» و معجم الادباء چ مصر جزء 17 ص 71-77 شود.
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن احمدبن زیدبن محسن معروف به شریف حسنی . وی از امراء مکه و بمدت دو سال از 1132 تا 1134 والی آنجا بود. پس به یمن رفت و در همانجا به سال 1140 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 831).
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن احمدبن مبارک بن موهوب اللخمی . معروف به ابن المستوفی الاربلی ، مکنی به ابوبرکات معروف به شرف الدین (564-637) مورخ و از علمای حدیث و لغت وادب بوده است . وی مردی جلیل القدر بوده است و در اربل بدنیا آمد. در آنجا بدواً والی ...
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن شراره مکنی به ابوالخیر، طبیب و از نویسندگان . وی در حلب متولد شد و هم بدانجا نشأت یافت . چون دولت ترک بدانجا رسید به انطاکیه و سپس به صور رفت و در آنجا ماند تا درگذشت . او راست : کتاب «تاریخ » که حوادث ایام خود را در آن...
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن طباح . رجوع به ابومحمد شود.
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن فاخربن محمدبن یعقوب مکنی به ابوالکرم نحوی . در سال 448 متولد شد و در ذی القعده 550 درگذشته است . وی را در باب حرب دفن کرده اند. از ابی الطیب طبری و جوهری و غیرهما استماع حدیث کرده است و به لغت و علم و نحو تسلط داشت . او ...
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن مبارک بن سراج زاهد. رجوع به ابن تعاویذی ابومحمد شود.
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی طالب معروف به ابن دهان . رجوع به ابن دهان شود.