کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبارزت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مبارزت
لغتنامه دهخدا
مبارزت . [ م ُ رَ / رِ زَ ](از ع ، اِمص ) جنگ و کارزار. (غیاث ). رزم و جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء) : چون جنگ قائم شد... فور، اسکندر را به مبارزت خواست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90). کمات جنود... در مبارزت آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193).- م...
-
واژههای همآوا
-
مبارزة
لغتنامه دهخدا
مبارزة. [ م ُ رَ زَ ] (ع مص ) از میان صف بیرون آمدن برای حرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). با کسی به جنگ بیرون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مبارزه . مبارزت . بیرون آمدن از میان صف برای جنگیدن . || کارزار کرد...
-
جستوجو در متن
-
جنگانیدن
لغتنامه دهخدا
جنگانیدن . [ ج َ دَ ] (مص ) مبارزت فرمودن . (ناظم الاطباء). جنگاندن .
-
نورد دادن
لغتنامه دهخدا
نورد دادن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) جولان دادن : در میدان مبارزت اسب را نورد می داد و این بیت ها می گفت . (ابوالفتوح چ سنگی ج 2 ص 172).
-
ذوالرمحین
لغتنامه دهخدا
ذوالرمحین . [ ذُرْ رُ ح َ ] (اِخ ) لقب مالک بن ربیعةبن عمروبن عامر که با دو نیزه و دو دست مبارزت می کرد. قاله الکلبی . (از حاشیه ٔ المرصع خطی پرغلط).
-
جنگاوری
لغتنامه دهخدا
جنگاوری . [ ج َ وَ ] (حامص مرکب ) جنگجویی . دلیری . شجاعت .نبرد و پیکار و مبارزت . (ناظم الاطباء) : دو مرغ دلاور در آن داوری زمانی نمودند جنگاوری . نظامی .ندیدم به مردانگی چون تو کس که جنگاوری بر دو نوع است و بس .سعدی .
-
بارز شدن
لغتنامه دهخدا
بارز شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پدیدار شدن . نمایان شدن . هویدا شدن . نمودار گردیدن . آشکارا شدن . ظاهر شدن : هیچکدام به میدان مبارزت بارز نشوند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به بارز شود.
-
دستمردی
لغتنامه دهخدا
دستمردی . [ دَ م َ ] (حامص مرکب ) یاری و مددکاری . (برهان ). کمک . اعانت : دست هزار رستم برتافتی که تودر باب دست مردی سهراب دیگری . خالدبن ربیع مکی طولانی . || شجاعت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر به رستم دستان ورا قیاس کنم قیاس راست نیاید به رستم دست...
-
مناجزت
لغتنامه دهخدا
مناجزت . [ م ُ ج َ / ج ِ زَ ] (از ع ، اِمص ) مبارزه . مقاتله . با کسی جنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مناجزة : صفها بیاراستند و مبارزت و مناجزت را ساز کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 245). الیسع بدان امتناع دلتنگ شد و بدگمان گشت و روی...
-
مبارزة
لغتنامه دهخدا
مبارزة. [ م ُ رَ زَ ] (ع مص ) از میان صف بیرون آمدن برای حرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). با کسی به جنگ بیرون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مبارزه . مبارزت . بیرون آمدن از میان صف برای جنگیدن . || کارزار کرد...
-
براز
لغتنامه دهخدا
براز. [ ب ِ ] (ع اِ) فضله و غائط. (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). پلیدی مردم . (منتهی الارب ). سرگین آدمی . (آنندراج ). غائط. مدفوع . عدزه . گه . || (مص ) از میان صف بیرون آمدن برای جنگ کردن . برای جنگ بیرون آمدن . مبارزه . مبارزت . برون آ...
-
رجولیت
لغتنامه دهخدا
رجولیت . [ رُلی ی َ ] (ع اِمص ) رُجولیة. مردی . مرد بودن . (از منتخب اللغات ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : و درمذهب رجولیت چگونه رخصت یافتی . (جهانگشای جوینی ).میزنم لاف از رجولیت ز بیشرمی ولیک نفس خود را کرده فاجر چون زن هندی منم . سعدی .- آلت رجولیت...
-
مایج
لغتنامه دهخدا
مایج . [ ی ِ ] (ع ص ) مائج . موج زننده : و سلطان چون فحل هایج و بحر مایج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 276). و هر دو چون دو طود هایج و دوبحر مایج از جای برخاستند. (مرزبان نامه ). و بر مقاومت و مبارزت صبورتر گشتند، از بیرون نیز اوز...