کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مایگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مایگی
لغتنامه دهخدا
مایگی . [ ی َ / ی ِ] (حامص ) مادگی و حالت ماده بودن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
اندک مایگی
لغتنامه دهخدا
اندک مایگی . [ اَ دَ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) اندک مایه بودن . کم بضاعتی . || نادانی . بی سوادی . (فرهنگ فارسی معین ) : تو خر احمق ز اندک مایگی بر زمین ماندی ز کوته پایگی . مولوی .و رجوع به اندک مایه شود.
-
بی مایگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bimāyegi ۱. فرومایگی.۲. تهیدستی؛ بینوایی.
-
جستوجو در متن
-
نفاست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نفاسة] [قدیمی] nafāsat ۱. نفیس بودن؛ گرانمایه شدن.۲. خوبی؛ پسندیدگی؛ گرانمایگی.
-
توقر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavaqqor ۱. آهستگی نمودن.۲. بردبار شدن.۳. وقار، سنگینی، و گرانمایگی.
-
بی سوادی
لغتنامه دهخدا
بی سوادی . [ س َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیسواد. عامی بودن . امی بودن . (یادداشت مؤلف ). || کم مایگی در دانش و معلومات .
-
معمارخور
واژهنامه آزاد
وقتی کارفرمایی پول کارگری را می خورد، شخصیت بی مایه و دون که از میان مایگی و کوتوله بودن خود در برابر زیر دستانش سوءاستفاده ی مالی می کند.
-
گرپایگان
لغتنامه دهخدا
گرپایگان . [ گ ُ ی ِ ] (اِخ ) گلپایگان (؟) : چون بحدود نهاوند و کره و گرپایگان و آن بقعه رسید جهل و کم مایگی و کم یقینی مشبهیان بدانست . (کتاب النقض ص 323). بایستی که به قم و کاشان بودی نه بکره و گرپایگان . (کتاب النقض ص 325). رجوع به گلپایگان شود.
-
بی هنری
لغتنامه دهخدا
بی هنری . [ هَُ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی هنر. بی وقوفی . ناکارآزمودگی . (ناظم الاطباء). || بی مایگی و بی کمالی . فقد فضیلت و کمال . بی کمالاتی : چون سپیدار سر ز بی هنری از ره مردمی فرونارند. ناصرخسرو.تاک رز از انگور شد گرامی وز بی هنری مان...
-
گی
لغتنامه دهخدا
گی . (اِ) گه و گوه . غایط. سرگین در لهجه ٔ طبرستان و گیلک و الوار. (آنندراج ) (انجمن آرا). در مازندران و خراسان و لری به جای لفظ گه به معنی فضله استعمال شود. (فرهنگ نظام ) : کس چو آن را بعرض کیر رساندکیر گفتا که خایه گی مخره . (از آنندراج ).در خراسان...
-
ناظم هروی
لغتنامه دهخدا
ناظم هروی . [ ظِ م ِ هََ رَ] (اِخ ) فرخ حسین (ملا...)، متخلص به ناظم . از شاعران قرن یازدهم هرات است ، وی سفری به بنگاله کرده ، و در همانجا رحل اقامت افکنده و به روایت مؤلف تذکره ٔ مرآةالخیال به سال 1068 هَ . ق . درگذشته است . او را با نصرآبادی نیز ...
-
ابوقریش
لغتنامه دهخدا
ابوقریش . [ اَ ق ُ رَ ] (اِخ ) عیسی الصیدلانی . طبیب خاص مهدی خلیفه ٔ عباسی و حظیه ٔ او خیزران . او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبه ٔ طبابت خاصه ٔ خلیفه یافت . و آن چنان بود که خیزران نالان شد و...