کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مایه گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
enzyme
زیمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] گروهی از پروتئینهای کاتالیزی (catalytic proteins) که یاختههای زنده آنها را تولید میکنند و حد واسط فرایندهای شیمیایی حیات هستند متـ . آنزیم
-
antienzyme
پادزیمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] مادهای که فعالیت یک زیمایه را متوقف میکند اختـ . پادآنزیم
-
theme 3
درونمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون، موسیقی، هنرهای نمایشی] [سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] اندیشهای اصلی که نمایشنامه یا فیلمنامه و نمایش یا فیلم براساس آن بنا میشود [موسیقی] موادی موسیقایی که کل یا بخشی از یک اثر بر مبنای آن شکل میگیرد؛ گاهی درونمایهای لحنی...
-
psychic energy
روانمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] در نظریۀ روانکاوی، نیروی پویایی که در پس تمام فرایندهای روانی وجود دارد متـ . کارمایۀ ذهنی mental energy
-
دست مایه
فرهنگ فارسی معین
( ~. یِ) (اِمر.) سرمایه .
-
مایه آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ دَ) (مص ل .) (کن .) بدگویی کردن ، سعایت کردن .
-
مایه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - ثروتمند، توانگر. 2 - گروهی از سپاهیان که در پس لشکر جای دارند. 3 - غلیظ ، مؤثر.
-
مایه کاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) (عا.) فروش کالا به ق یمت خرید.
-
مایه کوبی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .)(مص ل .)تزریق مایه (واکسن ) به بدن به منظور پیشگیری یا معالجة ناخوشی ها، واکسیناسیون .
-
تهی مایه
لغتنامه دهخدا
تهی مایه . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) بی مایه . فقیر. بی چیز. محروم : ترنم سرای تهی مایگان پیام آور دیگ همسایگان .نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تمام مایه
لغتنامه دهخدا
تمام مایه . [ ت َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کامل . بحد کافی : نهاری کم مایه طعامی بود که پیش از طعام تمام مایه خورند. (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
دست مایه
لغتنامه دهخدا
دست مایه . [ دَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) مایه ٔ دست . سرمایه . (آنندراج ) (غیاث ) : استکفافی در علم استیفا ساخته است که دستمایه است مر جمله ٔ حساب را. (لباب الالباب چ براون ص 109). چه ترجمه ٔ کلیله و دمنه که ساخته است [ نصراﷲ منشی ] دستمایه ٔ جمله ٔ کت...
-
راست مایه
لغتنامه دهخدا
راست مایه . [ ت ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آهنگ موسیقی است از دستگاه راست پنجگاه . (از ارمغان آصفی نوبت سوم ص 103). و رجوع به آهنگ در همین لغت نامه شود.
-
صاحب مایه
لغتنامه دهخدا
صاحب مایه . [ ح ِ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) مایه ور. دارای مایه : صاحب مایه دوربین باشدمایه چون کم بُوَد چنین باشد.نظامی .
-
فرودی مایه
لغتنامه دهخدا
فرودی مایه . [ ف ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) ماده ٔ عالم سفلی که عناصر اربعه باشد. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).