کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مایه آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ministrable
وزارتمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ویژگی نمایندۀ مجلسی که قابلیتهای شخصی و سیاسی لازم برای وزیر شدن را دارد
-
supertonic
فرابُنمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] درجۀ دوم در گام دیاتونیک غربی
-
subtonic
فروبُنمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] درجۀ هفتم در گام دیاتونیک غربی که فاصلۀ آن با اکتاو یک پرده باشد
-
forcemeat stuffings
گوشتمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] مخلوط چرخشده و پرادویۀ گوشت و پیاز و سبزیجات و زبرۀ مغز نان
-
سبک مایه
لغتنامه دهخدا
سبک مایه . [ س َ ب ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) چیز بی قدر و ارزش و کم مایه و بی قیمت و کم بها. (آنندراج ) : چو نان خورده شد کارِ می ساختندسبک مایه جایی بپرداختند. فردوسی . || نادان و جاهل . (ناظم الاطباء): بوغاء؛ مردم سبک مایه و گول . (منتهی الارب ) : سب...
-
فراخ مایه
لغتنامه دهخدا
فراخ مایه . [ ف َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کنایت از مرد کاردان و بلندحوصله . (آنندراج ).
-
اندک مایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'andakmāye ۱. اندک؛ کم.۲. کممایه؛ کمبضاعت.۳. اندکی؛ کمی.
-
گران مایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] gerānmāye ۱. گرانبها؛ نفیس.۲. عزیز؛ ارجمند.
-
کم مایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kammāye ۱. کسی که سرمایۀ اندک دارد.۲. [مجاز] آنکه علم و اطلاع کافی ندارد.۳. [مقابلِ پرمایه] آنچه مادۀ اصلیش کم باشد: چای کممایه.
-
مایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) māyedār سرمایهدار؛ مالدار؛ آنکه مایه و بضاعتی دارد.
-
مایه زنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (طب قدیم) māyezani عمل واکسن زدن؛ واکسیناسیون.
-
مایه کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (طب قدیم) māyekubi مایۀ ضد بیماری به بدن کسی داخل کردن؛ تلقیح واکسن؛ واکسینوتراپی.
-
مایه ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] māyevar ۱. مایهدار؛ مالدار؛ سرمایهدار.۲. باشکوه.۳. ارزشمند.
-
mill-base
آسمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] مخلوطی که از آسیا کردن رزین و حلاّل و رنگدانه و افزودنیها بهدست میآید و از آن برای ساخت مادۀ پوششی رنگدانهدار استفاده میکنند
-
shortening 1
چربمایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] مجموعهای از چربیها که با روانسازی و کوتاه و سست کردن ساختار ترکیبات غذایی به آنها قوام و کیفیت مناسب میدهد متـ . روغن قنادی 2