کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مایعبَر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
tanker 2, tankship
مایعبَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] شناور مخصوص حمل فلهای مایعات متـ . شناور مایعبَر tank vessel
-
واژههای مشابه
-
liquid 2
مایع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] حالتی از ماده که حجم ثابتی دارد و شکل آن را ظرف دربرگیرندهاش تعیین میکند
-
مایع
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبدار، آبکی ۲. آبگونه، رقیق ۳. روان، سیال ۴. محلول ≠ جامد
-
مایع
فرهنگ واژههای سره
آبگون
-
مایع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مائع، مقابلِ جامد] (فیزیک) māye' از حالتهای سهگانۀ ماده که در آن شکل ماده از شکل ظرف خود تبعیت میکند؛ آبگونه.
-
مایع
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . مائع ] (ص . اِ.) هر جسم روان مثل آب .
-
مایع
لغتنامه دهخدا
مایع. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) مائع. هر چیز روان مثل آب و سرکه وشراب که بر روی زمین جاری شود. (ناظم الاطباء). که جامد نباشد. که سیلان کند. جسمی که روان باشد. آبکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران «آبگونه » را بجای این کلمه پذیرفته است . رجوع ...
-
مایع
دیکشنری فارسی به عربی
سائل , ماء
-
tank vessel
شناور مایعبَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ← مایعبَر
-
liquid-liquid extraction
استخراج مایعـ مایع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی شیمی] فرایندی که در آن اجزای محلول مایع در تماس با مایعی نامحلول جدا میشود
-
بر
واژگان مترادف و متضاد
۱. احسان، خوبی، نیکوکاری، نیکی، نیکویی ≠ سیئه ۲. صدق، صلاح ۳. طاعت ۴. بخشش، عطیه
-
بر
واژگان مترادف و متضاد
الکن، زبانپریش
-
بر
واژگان مترادف و متضاد
بیابان، خشکی، دشت، زمین، فلات، قاره، هامون ≠ بحر، دریا، یم
-
بر
واژگان مترادف و متضاد
۱. آغوش، بغل ۲. پستان، پهلو، سینه ۳. تن ۴. کنار ۵. بار، ثمر، ثمره، محصول، میوه ۶. بلندی، فراز، بالا، برفراز، روی، صدر ۷. در، به، ۸. پهلو، ضلع ۹. سود، فایده، نفع ۱۰. علیه ≠ له ۱۱. روی ۱۲. بالا ≠ پایین ۱۳. طرف، سوی ۱۴. پیش، جلو