کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماوقع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماوقع
/māvaqa'/
معنی
آنچه واقع شده؛ آنچه به وقوع پیوسته؛ واقعه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
رخداد، حادثه، رویداد، ماجرا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماوقع
واژگان مترادف و متضاد
رخداد، حادثه، رویداد، ماجرا
-
ماوقع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ماوقعَ] māvaqa' آنچه واقع شده؛ آنچه به وقوع پیوسته؛ واقعه.
-
ماوقع
فرهنگ فارسی معین
(وَ قَ) [ ع . ] (اِ.) رویداد، آنچه که واقع شده .
-
ماوقع
لغتنامه دهخدا
ماوقع. [ وَ ق َ ] (ع اِ مرکب ) اتفاق و حادثه و سانحه . (ناظم الاطباء). رویداد. ماجری . گزارش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
سرگذشت
واژگان مترادف و متضاد
۱. شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی ۲. ماوقع، ماجرا، واقعه، احوال ۳. افسانه، حکایت، داستان، قصه
-
مصدق
فرهنگ نامها
(تلفظ: mosaddeq) (عربی) گواهی دهنده به درستی کسی یا چیزی ؛ (در حقوق) آن که از طرف اصحاب دعوا انتخاب میشود تا اظهار نظر یا شهادت او از ماوقع برای طرفین حجت باشد ؛ (در فقه) مأمور وصول زکات ؛ (در اعلام) دکتر محمد مصدق از مردان سیاسی ایران (معاصر) و عام...
-
کار
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیشه، حرفه، شغل، کسب، مشغله ۲. نقش، وظیفه ۳. منصب ۴. عمل، فعل، کردار ۵. امر، ماجرا ۶. ساخت، صناعت ۷. تقدیر، سرنوشت، مرگ ۸. اتفاق، پیشامد، حادثه، ماوقع ۹. مساله، موضوع ۱۰. اثر، هنر جنگ، کارزار ۱۱. کشتوکار ۱۲. کاسبی
-
حجازی شهاب
لغتنامه دهخدا
حجازی شهاب . [ ح ِ ی ِ ش ِ ] (اِخ ) شهاب الدین احمدبن محمدبن علی انصاری خزرجی معروف بحجازی . از شیوخ ادب مصر بود. در قاهره بسال 790 هَ . ق . متولد و همانجا بسال 875 درگذشت . شعر و موسیقی نیکو میدانست . حدیث و فقه و لغت بیآموخت و تدریس کرد. او راست : ...
-
سرگذشته
لغتنامه دهخدا
سرگذشته . [ س َ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) از جان سیرآمده و ترک سر گفته . (غیاث ) (آنندراج ). || کنایه از آزاده و بی تعلق . (آنندراج ) : از سر گذشته اند کریمان و این زمان کو سرگذشته ای که ز دستاربگذرد. صائب (از آنندراج ). || (اِمرکب ) سرگذشت . م...
-
بودنی
لغتنامه دهخدا
بودنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخورِ بودن . لایق ِ بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی . || (اِ) چیزی که وجود داشته باشد. موجود. مکون . (فرهنگ فارسی معین ). وجود. موجود. چیزی که وجود داشته باشد و ممکن بود....
-
حجب
لغتنامه دهخدا
حجب . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . (زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ) (دهار). منع. حجاب . حجابت . در پرده کردن . پوشیدن : حجب این خورشید هم نور رب است بی نصیب از وی خفاش است و شب است . مولوی . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). کم کردن حصه ٔ وارث یا محر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) محرّر. معروف بأحول . از خوشنویسان قدیم معاصر مأمون عباسی است . ابوعبداﷲبن عبدوس گوید: ابوالفضل بن عبدالحمید در کتاب خویش آرد که : بدانسال که مأمون بدمشق رفت احول با محمدبن یزدادبن سعید وزیر مأمون بدمشق شد و روزی از تنهائی ...
-
شلوار
لغتنامه دهخدا
شلوار. [ ش َل ْ ] (اِ مرکب ) ازار. پوشاک پاها. تنبان . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل . سروال . مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف ). ازار. (دهار). بمعنی ازار و م...
-
ماجرا
لغتنامه دهخدا
ماجرا. [ ج َ] (ع اِ مرکب ) مرکب است از ما و جری صیغه ٔ ماضی ؛ فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. (آنندراج ). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حادثه و عارضه و کیفیت و صورت حال و عرض حال . قصه . (ناظم الاطباء). آنچه گذشته باشد و سرگذشت و...