کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماور
لغتنامه دهخدا
ماور. [ وَ ] (فعل نهی ) مخفف میاور است که منع از آوردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به آوردن شود.
-
واژههای همآوا
-
معور
لغتنامه دهخدا
معور. [ م ُع ْوِ ] (ع ص ) جای با ترس از دزد و قطاع . (منتهی الارب )(آنندراج ). مکان معور؛ جای با ترس از دزد و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء). جای مخوف . (از اقرب الموارد). || صاحب عیب . لئیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجل معور؛ مرد بدکردار. (از محی...
-
جستوجو در متن
-
تهیه و تدارک
فرهنگ واژههای سره
فراه مآور
-
فراتافرن
لغتنامه دهخدا
فراتافرن . [ فْرا / ف َ ف ِ ] (اِخ ) والی پارت در زمان اسکندر مقدونی که از جانب وی مأور شد برای سرکوبی شورش هراتیها به کمک سرداران دیگر بشتابد. این شخص ایرانی بوده است و پس از تقسیم ممالک اسکندر نیز بنابه روایت دیودور (کتاب 18 بند 3)بار دیگر پارت را...
-
بی علم
لغتنامه دهخدا
بی علم . [ ع ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + علم ) بی دانش . جاهل . نادان : طاعت بی علم نه طاعت بودطاعت بی علم چو باد صباست . ناصرخسرو.شرف در علم و فضلست ای پسر عالم شو و فاضل بعلم آور نسب ، ماور چو بی علمان سوی بلعم . ناصرخسرو.سخن را بمیزان دانش بسنج که گفت...
-
بلعم
لغتنامه دهخدا
بلعم . [ ب َ ع َ ] (اِخ ) بلعام . بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع ) بد دعا کرد. (از غیاث ). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود : شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم . ناصرخسرو...
-
نسب
لغتنامه دهخدا
نسب .[ ن َ س َ ] (ع اِ) نژاد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). اصل . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (غیاث اللغات ). نسل . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). خاندان . سلسله . (ناظم الاطباء). رگ و ریشه ...
-
لبیبی
لغتنامه دهخدا
لبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بد...