کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماوا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماوا کردن
مترادف و متضاد
جا گرفتن، اقامت کردن، مقیم شدن، اقامت کردن، سکونت کردن، سکنا گزیدن، ماوا یافتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماوا کردن
واژگان مترادف و متضاد
جا گرفتن، اقامت کردن، مقیم شدن، اقامت کردن، سکونت کردن، سکنا گزیدن، ماوا یافتن
-
ماوا کردن
لغتنامه دهخدا
ماوا کردن . [ م َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اقامت کردن و منزل کردن و جای گرفتن و سکونت کردن . مأوا گرفتن . (ناظم الاطباء). مأوا یافتن .
-
واژههای مشابه
-
مأوا
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . مأوی ] (اِ.) پناهگاه .
-
مأوا
لغتنامه دهخدا
مأوا. [ م َءْ ] (اِخ ) دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
مأوا
لغتنامه دهخدا
مأوا. [ م َءْ ] (ع اِ) جای بودن و با لفظ دادن و ساختن و گرفتن و به مأوا شدن مستعمل . (آنندراج ). مسکن و منزل و خانه و لانه و جایگاه و مقام و جای اقامت و مکان و جای سکونت . (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مأوی : چنان پندارد آن مسکین در اینجاکزین خوشتر...
-
مأمن و مأوا
فرهنگ گنجواژه
مسکن.
-
منزل و مأوا
فرهنگ گنجواژه
جایگاه.
-
را مسكن و مأوا كرد
دیکشنری فارسی به عربی
استوطن فى
-
جستوجو در متن
-
منزل کردن
واژگان مترادف و متضاد
اقامت کردن، منزل گرفتن، خانه گرفتن، ماوا گرفتن، سکنا گزیدن
-
مأوی کردن
لغتنامه دهخدا
مأوی کردن . [ م َءْ وا / وی ک َ دَ ] (مص مرکب ) و رجوع به مأوا کردن شود.
-
سکنا گزیدن
واژگان مترادف و متضاد
منزل کردن، اقامت کردن، مقیم شدن، جای گرفتن، متوطن شدن، ماوا گزیدن، خانه کردن، سکونت کردن، سکونت گزیدن ≠ کوچیدن
-
مأو
لغتنامه دهخدا
مأو. [ م َءْوْ ] (ع مص ) فراخ کردن مشک و دلو را به کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مأوت الجلد مأواً؛ کشیدم آن پوست را تا فراخ و گشاد گردد. (ناظم الاطباء). || (اِ) سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سختی و شدت . (ناظم الاطباء). ...
-
سیل
لغتنامه دهخدا
سیل . [ س َ ] (ع اِ) آب بسیار که روان باشد. بی پروا، بی تاب ، بی زینهار، پرشور، لاابالی ، تندرو، دریادیده ، سبکرو، سبکرفتار، سبک خیز، خانه برانداز، خانه کن ، گران تمکین ، گران سنگ ، زمین گیر، پادرگل ، بی زور، تیره و ناصاف از صفات اوست . (از آنندراج )...