کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهگرفتگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماهگرفتگی
مترادف و متضاد
خسوف ≠ کسوف
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماهگرفتگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ← خسوف
-
واژههای مشابه
-
ماه گرفتگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹ماهگرفت› (نجوم) [قدیمی] māhgereftegi = خسوف
-
ماه گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تِ) (اِ.) 1 - خسوف . 2 - لکة سرخی در پوست بدن به ویژه صورت ، بر اثر رشد بیش از حد مویرگ های پوست .
-
ماه گرفتگی
لغتنامه دهخدا
ماه گرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) خسوف . خسف . انخساف . احتجاب قمر. پوشیدگی ماه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب ) لکه های نسبةً بزرگ سیاه یا سرخ تیره رنگ بر ظاهر بشره مادرزاد. خالهای بزرگ سیاه به مقدار کفی ، خردتر و بزرگتر که ...
-
گرفتگی
لغتنامه دهخدا
گرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) ملولی . اندوهگنی . دل تنگی که آثار آن بر روی پیدا باشد. انقباض ، در مقابل انبساط : روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر. فرخی . || سد شدن . بستن : و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید. (ذخیره...
-
گرفتگی
واژگان مترادف و متضاد
۱. انسداد ۲. قبض ۳. پریشانی، حزن ۴. ابتیاع، خریدن ۵. بهچنگآوردن ۶. دریافتن، دریافت کردن ۷. اخذ، قبض ۸. ابتلا، مبتلاشدن ۹. فرض کردن ۱۰. بستن، مسدود کردن ۱۱. برداشتن ۱۲. اثر کردن، کارسازشدن، موثرواقعشدن، ۱۳. پذیرفتن، قبول کردن ۱۴. اسیر کردن، گرفتار کرد...
-
گرفتگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gereftegi ۱. گرفته بودن.۲. بسته بودن؛ بسته شدن.۳. [مجاز] اندوهگینی؛ تیرگی؛ ملال خاطر.
-
گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تِ) (حامص .) 1 - سد شدن ، بسته شدن . 2 - اندوهگینی ، ملال خاطر.
-
گرفتگی
دیکشنری فارسی به عربی
کآبة , کسوف
-
ماه گرفتگی ،ماهچه
لهجه و گویش تهرانی
لکه قرمز و تیره مادر زادی روی پوست
-
Moon
ماه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] تنها قمر زمین به قطر حدود 3500 کیلومتر که جوّ ندارد و سطح آن از برخورد سنگهای آسمانی آبلهگون است
-
ماه
واژگان مترادف و متضاد
۱. برج، شهر ۲. قمر ۳. زیبا، قشنگ، جمیل، زیبارو ۴. محبوب، معشوق، یار ۵. دوستداشتنی، مطلوب ۶. بیعیب و نقص، کامل ۷. فصل
-
ماه
فرهنگ نامها
(تلفظ: māh) (در نجوم) جِرم آسمانی نسبتاً بزرگی که شبها به صورت لکهی روشن بزرگی از زمین دیده میشود و هر 29 تا 30 شبانه روز یک بار دور زمین میگردد ؛ قمر ؛ (در گفتگو) (به مجاز) بسیار خوب و دوست داشتنی ؛ (در گفتگو) (به مجاز) زیبا و قشنگ ؛ (در گفتگو) ...
-
ماه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: māh] ‹ماج، مانگ› māh ۱. (نجوم) از کرات آسمانی که در هر ۲۹ روز و ۱۲ ساعت و۴۴ دقیقه یک بار به دور زمین میگردد و از خورشید کسب نور میکند؛ قمر.۲. واحد اندازهگیری زمان برابر با یکدوازدهم سال.۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] زیبا.۴. در گاهشماری ...