کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهی سرخ کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ماهی گرفتن
لغتنامه دهخدا
ماهی گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) صید ماهی کردن . (ناظم الاطباء). ماهی را با دام و جز آن شکار کردن : صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد. (گلستان ) (چ یوسفی ص 118).
-
ماهی مراتب
لغتنامه دهخدا
ماهی مراتب . [ م َ ت ِ ] (اِ مرکب ) نام قسمی از اعزاز و اکرام باشد که از پیشگاه سلاطین به امراو وزرا مرحمت می گردد. (آنندراج ). یک قسم درجه و رتبه ٔ افتخاری که به شاهزادگان و نجبای هند داده می شود و عبارت از نشانی است به شکل ماهی . (ناظم الاطباء).
-
ماهی آباد
لغتنامه دهخدا
ماهی آباد. (اِخ ) (مه آباد) دهی از بخش مرکزی میانه ٔ شهرستان میانه است و 611 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
ماهی آفه
لغتنامه دهخدا
ماهی آفه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) ماهیابه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماهیابه شود.
-
ماهی پشت
لغتنامه دهخدا
ماهی پشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) هر چیز که میان وی بلند و اطرافش پست باشد. (ناظم الاطباء). آنچه به شکل ماهی باشد یعنی وسط آن برجسته و طرفینش پست باشد. || (اِ مرکب ) خرپشته . (ناظم الاطباء).
-
ماهی تاوه
لغتنامه دهخدا
ماهی تاوه . [ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) تاوه ٔ پهنی که در آن ماهی برشته کنند. (ناظم الاطباء). ماهی تابه . رجوع به ماهی تابه و ماهی توه شود.
-
ماهی تن
لغتنامه دهخدا
ماهی تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای بدن نرم و لطیف .که اندامی ظریف و لغزان چون ماهی دارد : همه ماهی تن آورده به کف جام صدف من نهنگم نه حریف صدف ایشانم .خاقانی .
-
ماهی توه
لغتنامه دهخدا
ماهی توه . [ ت َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) به معنی ماهی تابه که در آن ماهیان را بریان کنند. (آنندراج ). ماهی تابه . ماهی تاوه . و رجوع به ماهی تابه شود.
-
ماهی چین
لغتنامه دهخدا
ماهی چین . (اِ مرکب ) نام طائری است . (آنندراج ). قره قاز. قوق . (از فرهنگ جانسون ). || تیرهایی که در رودخانه می کوبند تا ماهی در میان آنها جمع شود. (از فرهنگ جانسون ) (از اشتینگاس ).
-
ماهی خور
لغتنامه دهخدا
ماهی خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد واقع است و 194 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ماهی خورک
لغتنامه دهخدا
ماهی خورک . [ خوَ / خ ُ رَ ] (اِ مرکب ) بوتیمار. (مؤید الفضلا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ماهی دان
لغتنامه دهخدا
ماهی دان . (اِ مرکب ) حوض را گویند. (برهان ) (آنندراج ). حوض و آبگیر. (ناظم الاطباء) : همیدون کوثر اندر ژرف ماهی دان تو بودی به خلوت هر شبی حور دگر مهمان تو بودی . فرخی . || برج حوت را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : چشمه ٔ خ...
-
ماهی دانه
لغتنامه دهخدا
ماهی دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به معنی ماهودانه است که حب الملوک باشد و آن میوه ٔ درخت شباب است . (برهان ) (آنندراج ). ماهودانه و حب الملوک . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماهودانه و ماهوب دانه شود.
-
ماهی دندان
لغتنامه دهخدا
ماهی دندان . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان قسمی از ماهی که از آن قبضه ٔ کارد و شمشیر سازند. (ناظم الاطباء).
-
ماهی روبان
لغتنامه دهخدا
ماهی روبان . (اِخ ) شهری است از ناحیت پارس اندر میان آب نهاده چون جزیره ای ، جائی خرم است و بارگاه همه ٔ پارس است . (حدود العالم ). در سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 120 و 121 مهروبان و در نزهةالقلوب چ گای لیسترانج ج 2 ص 131 مهروبان و ماهی رویان و ...