کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهیچهزهلادآماس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
chordophones, stringed instruments 1
زهصداها
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ردهای از سازها که تولید صدا در آنها با ارتعاش زه صورت میگیرد
-
brace 3
زه کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نصب کردن زه بر روی کمان
-
seepage
زِهنَشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] حرکت آب در خاک براثر بارش در تَرَکهای ریز و منفذهای یک سازه یا در نتیجۀ دروننشت، بیآنکه مجراهای مشخصی تشکیل شود
-
string silencer
صداگیر زه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← لرزهگیر زه
-
braced
بهزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ویژگی کمانی که آن را زه کردهاند و آمادۀ تیراندازی است
-
زه زدن
فرهنگ فارسی معین
(زِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) از پا درآمدن ، از میدان به در رفتن .
-
زه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) آبستن کردن .
-
زه کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - کشیدن زه کمان . 2 - (مص م .) (عا.) سخت شدن جراحت ، تیر کشیدن عضلات .
-
زه گرفته
فرهنگ فارسی معین
(زِ گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - آبستن شده ، بار گرفته (زن یا جانور ماده ). 2 - زمینی که شایستگی کشت و زرع پیدا کرده .
-
زه بند
فرهنگ فارسی معین
(زِ بَ) (اِمر.) نوعی گردن بند.
-
زه کشی
فرهنگ فارسی معین
(زِ. کَ یا کِ) (حامص .) خشکاندن آب زمین .
-
آب زه
لغتنامه دهخدا
آب زه . [ زِه ْ ] (اِمرکب ) آبی که از کنار چشمه یا رود و تالاب و امثال آن زِهَد یعنی ترابد و آن را زه آب نیز گویند. نزیز.
-
زه بردن
لغتنامه دهخدا
زه بردن . [ زِه ْ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در بیت زیر، ظاهراً بمعنی پریشان کردن کاری و گسیختن شیرازه ٔ آن و یا پاداش نیکی کار کسی را از میان بردن آمده است : از یاری تو بریدم ای یاربردی زه کار من زهی کار.نظامی .
-
زه برزدن
لغتنامه دهخدا
زه برزدن . [ زِه ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شیرازه بستن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ فارسی معین ). بند کردن حد چیزی و شیرازه بستن . (غیاث ) : دلم را بزنهار زه برزدی به جادوزبانی گره برزدی . نظام...
-
زه زدن
لغتنامه دهخدا
زه زدن . [ زِه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، بیرون شدن کمی رطوبت از مخرج زیرین بیمار یا طفل شیرخوار و غیره . بی اراده کمی پلیدی بیرون شدن از کسی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || انصراف وترک گفتن و گریختن از سنگینی کاری که قبلاً آن را به چیزی نمی شمر...