کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهیچهدُشکِشَنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
myotonia
ماهیچهدُشکِشَنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] دُشکِشَنگی که با تحریکپذیری و انقباضپذیری شدید ماهیچهها همراه است
-
واژههای مشابه
-
myotonoid
ماهیچهدُشکِشَنگوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] پدیدهای شبیه به ماهیچهدُشکِشَنگ که در آن انقباض و آرامش ماهیچهها بهکندی صورت میگیرد
-
dystonia
دُشکشَنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] تحرکات نامطلوب ماهیچه براثر کشَنگایی (tonicity)
-
myotonus
ماهیچهکِشَنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] کشَنگ یک ماهیچه یا گروهی از آنها
-
tonus
کِشنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] انقباض خفیف و پیوستۀ عضله که در عضلات اسکلتی باعث حفظ وضعیت ظاهری بدن میشود و به بازگشت خون به قلب کمک میکند
-
دش
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ په . ] پیشوندی که در آغاز برخی واژه ها می آید و معنای بد و زشت می دهد. مانند: دشنام .
-
دش
لغتنامه دهخدا
دش . [ دَ ] (اِ) خود آرایی . خود را ساختن و آراستن . (برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). خود آرایی و خودسازی . (آنندراج ). خود آراستن . (غیاث ). || صورت خوش . (برهان ). صورت خوب . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || شبه و نظیر و مانند. (برهان ). شب...
-
دش
لغتنامه دهخدا
دش . [ دَ / دُ ] (اِ) (قش و...) قیل و قال . رجوع به قش و دش شود.
-
دش
لغتنامه دهخدا
دش . [ دَش ش ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ). سیر کردن و حرکت کردن در زمین . (از اقرب الموارد). || دشیشه ساختن ، و آن آشی است که از گندم کوفته ترتیب دهند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دشیشة شود. || افزون کردن سخن و کلام را، و آن کنایه ...
-
دش
لغتنامه دهخدا
دش . [ دِ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که سگ را به گرفتن و شکار کردن حریص کنند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). کش . کیش .
-
دش
لغتنامه دهخدا
دش . [ دُ ] (اِ) ریسمان خاصی که زنان ریسند و در دوک مانند بیضه پیچیده شود. (انجمن آرا). دشکی . و رجوع به دشکی شود.
-
دش
لغتنامه دهخدا
دش . [ دُ ] (ص ) دژ. بد. زشت . پلید. این کلمه بصورت پیشاوند فقط در ترکیبات بکار رود مانند دشنام یعنی نام زشت و دشمن به معنی بدنفس و دشخوار یعنی مشکل . (ازغیاث ). و رجوع به دژ شود. || بد و فاسد. (ناظم الاطباء). || زبون . (ناظم الاطباء).
-
دش
دیکشنری عربی به فارسی
رگبار , درشت باران , دوش , باريدن , دوش گرفتن
-
دش
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [پهلوی: duš] ‹دژ› doš ۱. بد؛ زشت.۲. ضد (در اول بعضی کلمات): دشخوار، دشمن، دشنام.