کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماهی
/māhi/
معنی
جانوری آبزی، مهرهدار، خونسرد، و دارای آبشش و باله که بعضی از انواع آن بدنی پوشیده از فلس دارند.
〈 ماهی خاویار: (زیستشناسی) هریک از ماهیهای خوراکی غضروفی، شامل اوزنبرون، تاسماهی، و فیلماهی که تخم آنها بهصورت خاویار مصرف میشود.
〈 ماهی آزاد: (زیستشناسی) نوعی ماهی خوراکی دریازی با بدن کشیده که در رودخانه تخمریزی میکند؛ آزادماهی.
〈 ماهی برقی: (زیستشناسی) نوعی ماهی با بدنی پهن و پوستی صاف که بهوسیلۀ دستگاه مخصوصی که در بدن خود دارد نیروی برق تولید میکند؛ ماهی اژدر؛ سفره ماهی.
〈 ماهی پرنده: (زیستشناسی) نوعی ماهی با بالههای پهن که در آبهای گرم زیست میکند و میتواند تا ۵ متر از سطح آب بالا بجهد.
〈 ماهی دودی: نوعی ماهی سفید که آن را از دریا صید میکنند و پس از خالی کردن شکم او گوشتش را مدتی در نمک میگذارند و بعد دود میدهند و نگه میدارند.
〈 ماهی سفید: (زیستشناسی) نوعی ماهی خوراکی با گوشتی سفید که در دریای خزر زیست میکند.
〈 ماهی شیم: (زیستشناسی) = شیم
〈 ماهی قزلآلا: (زیستشناسی) نوعی ماهی خوراکی از خانوادۀ ماهی آزاد، با پوستی پوشیده از خالهای تیره که معمولاً در رودخانهها زندگی میکند.
〈 ماهی کولی: (زیستشناسی) نوعی ماهی کوچک با قدی در حدود ۳۰ سانتیمتر. شکمش سفید و پشتش آبیرنگ است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حوت، سمک، کوسه، نون
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماهی
واژگان مترادف و متضاد
حوت، سمک، کوسه، نون
-
ماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: māhik] (زیستشناسی) māhi جانوری آبزی، مهرهدار، خونسرد، و دارای آبشش و باله که بعضی از انواع آن بدنی پوشیده از فلس دارند.〈 ماهی خاویار: (زیستشناسی) هریک از ماهیهای خوراکی غضروفی، شامل اوزنبرون، تاسماهی، و فیلماهی که تخم آنها ...
-
ماهی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) جانوری است آبزی و خونسرد با بدن پوشیده از فلس و چشمان مسطح که انواع گوناگون دارد.
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهی...
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (ص نسبی ) منسوب به ماه یعنی قمری . || منسوب به ماه یعنی شهری . (ناظم الاطباء). || منسوب به ولایت ماه . مادی . و از آن است تفاح ماهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سودایی و دیوانه . (ناظم الاطباء).
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (ع ص ) ریزنده ٔ آب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . [ هی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به ماء. مائی . ماوی . (از اقرب الموارد). آبی . (ناظم الاطباء). || هو ماهی الفؤاد؛ او ترسو و کندذهن است . (از اقرب الموارد). رجل ماهی الفؤاد؛ مرد بددل و ترسو و کندخاطر. (ناظم الاطباء).
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . [ ی َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کلمه ٔ عربی از «ما» و «هی » یعنی چه چیز است آن . (ناظم الاطباء).
-
ماهی
دیکشنری فارسی به عربی
سمک , قمري
-
ماهی
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mâhi طاری: mâhi طامه ای: mâyi طرقی: mâhi کشه ای: mâhi نطنزی: mâhi
-
واژههای مشابه
-
کجه ماهی
لغتنامه دهخدا
کجه ماهی . [ ] (اِ مرکب ) اسم دیلمی دلفین است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کچه . ماهی بینی دراز. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ، ذیل دلفین ).
-
کچه ماهی
لغتنامه دهخدا
کچه ماهی . [ ک َ چ ِ ] (اِ مرکب ) اسم دیلمی دلفین است . کجه ماهی . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
گوش ماهی
لغتنامه دهخدا
گوش ماهی . (اِ مرکب ) صدف را می گویند و آن غلاف مروارید است . (برهان ). نوعی است از صدف که به گوش ماهی ماند. (رشیدی ). گوش دریا. (آنندراج ). حَرج . (مهذب الاسماء). ذَبل . (منتهی الارب ). صدف . (بحر الجواهر). مِنقاف ، نوعی گوش ماهی . (از المنجد). وَدع...
-
گاوو ماهی
لغتنامه دهخدا
گاوو ماهی . [ وُ ] (اِخ ) مقصود گاوی است که گویند زمین را بشاخها داشته و پای آن بر پشت ماهی است .- تا گاو و ماهی ؛ تا دورترین جای از زیرزمین . رجوع به گاو ماهی شود.