کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماهوی
لغتنامه دهخدا
ماهوی . (اِخ ) مرزبان مرو معاصر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی . هنگامی که یزدگرد از سپاه عرب شکست خورد به سوی او رفت و از وی یاری خواست ولی او نسبت به یزدگرد خیانت ورزید : پیاده شد از اسب ماهوی زودبدان کهتری بندگیها فزود. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 299...
-
ماهوی
لغتنامه دهخدا
ماهوی . [ هَُ وی ] (ع ص نسبی ) در لغت به معنی امر مربوط به اساس و ریشه و ذات هرچیز و هرکار را گویند مثلاً بحث ماهوی یعنی بحث مربوط به اصل کار نه فروع آن . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).- دادگاه ماهوی ؛ (اصطلاح حقوقی ) در مقابل فرجام (دیوان...
-
واژههای مشابه
-
ماهوی خورشید
لغتنامه دهخدا
ماهوی خورشید. [ ی ِ خوَرْ/ خُرْ ] (اِخ ) پسر بهرام نیشابوری یکی از دستیاران ابوالمنصور المعمری در گرد کردن شاهنامه ٔ منثور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقدمه ٔ شاهنامه ٔ ابومنصوری ، بیست مقاله ٔ قزوینی ج 2 صص 24-45 شود.
-
ماهوی سوری
لغتنامه دهخدا
ماهوی سوری . [ ی ِ] (اِخ ) مرزبان مرو، معاصر یزدگرد سوم : خبر یافت ماهوی سوری زشاه که از مرز طوس اندر آمد سپاه . فردوسی .زماهوی سوری دلش گشت شادبرو بر بسی پندها کرد یاد. فردوسی .شهنشاه از آن خود نه آگاه بودکه ماهوی سوریش بدخواه بود. فردوسی .و رجوع به...
-
قوانین ماهوی
واژهنامه آزاد
قوانینی که نظر به ذات و ماهیت مسائل دارند
-
قوانین ماهوی
واژهنامه آزاد
قوانینی که شرایط اتهام را روشن میکنند و قوانینی که مجازات یا اقدامات تامینی را معیین میکنند
-
جستوجو در متن
-
شهران
لغتنامه دهخدا
شهران . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود. (فهرست ولف ) : نشست او و شهران اَبَر پای خاست به ماهوی گفت این دلیری چراست .فردوسی .
-
شهران
فرهنگ نامها
(تلفظ: šahrān) (شهر + ان (پسوند نسبت)) ، منسوب به شهر ، شهری ؛ (در اعلام) نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود .
-
خداه کش
لغتنامه دهخدا
خداه کش . [ خ ُ ک ُ ] (اِخ ) لقبی است ماهوی سوری کشنده ٔ یزدگرد سوم پادشاه ساسانی را.
-
شاهوی
لغتنامه دهخدا
شاهوی . (اِخ ) از راویان قسمتی از شاهنامه است و فردوسی حکایت شطرنج از گفته ٔ وی روایت کرده است و محتمل است که این کلمه مبدل ماهوی باشد و یا بالعکس . رجوع به مزدیسنا ص 387 و ماهوی شود : چنین گفت فرزانه شاهوی پیرز شاهوی پیر این سخن یاد گیر.فردوسی .
-
خروشان رفتن
لغتنامه دهخدا
خروشان رفتن . [ خ ُ رو رَ ت َ ] (مص مرکب ) با خروش رفتن . با فریاد رفتن : بدانست ماهوی از قلبگاه خروشان برفت از میان سپاه .فردوسی .
-
شهروی
لغتنامه دهخدا
شهروی . [ ش َ ] (اِخ ) نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی . (فهرست ولف ). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه ) : نشست او و شهروی بر پای خاست بماهوی گفت این دلیری چراست .فردوسی .
-
مبیناد
لغتنامه دهخدا
مبیناد. [ م َ ] (فعل دعایی و نفرینی ) کلمه ای است بمحل نفرین مستعمل است همچون : روی نیکی مبیناد؛یعنی خدا روا ندارد. (از ناظم الاطباء) : چو ماهوی باد آنکه بر جان شاه نبخشید هرگز مبیناد گاه .فردوسی .