کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهوت پاک کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
whisk broom
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جارو برقی، ماهوت پاک کن
-
velures
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دم می کند، مخمل، پارچه مخملی، ماهوت پاک کن پارچهای
-
brushy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برسی، شبیه ماهوت پاک کن، پر از بوته وخاشاک
-
whisking
دیکشنری انگلیسی به فارسی
whisking، ماهوت پاک کن زدن، تند زدن، پراندن، راندن، جاروب کردن
-
velure
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صاف کردن، مخمل، پارچه مخملی، ماهوت پاک کن پارچهای
-
فرشاة الشعر
دیکشنری عربی به فارسی
ماهوت پاک کن مخصوص موي سر , بروس موي سر
-
whisks
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ویلیس، ماهوت پاک کن، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، گرد گیری، مگس گیر، گردگیر، ماهوت پاک کن زدن، تند زدن، پراندن، راندن، جاروب کردن
-
whisk
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شلاق زدن، ماهوت پاک کن، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، گرد گیری، مگس گیر، گردگیر، ماهوت پاک کن زدن، تند زدن، پراندن، راندن
-
شت
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ روس . ] (اِ.) 1 - ماهوت پاک کن . 2 - بُرُس ، برس نقاشی .
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) ماهوت پاک کن . جامه خاره . (یادداشت مؤلف ). غرواشه . (یادداشت مؤلف ). پشنجه . || مسواک .
-
hairbrush
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برس مو، بروس موی سر، ماهوت پاک کن مخصوص موی سر
-
فرشاة
دیکشنری عربی به فارسی
پاک کن , ماهوت پاک کن , ليف , کفش پاک کن و مانند ان , قلم مو , علف هرزه , ماهوت پاک کن زدن , مسواک زدن , ليف زدن , قلم مو زدن , نقاشي کردن , تماس حاصل کردن واهسته گذشتن , تندگذشتن , بروس لوله
-
brushing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسواک زدن، لیف زدن، نقاشی کردن، ماهوت پاک کن زدن، قلم مو زدن، تند گذشتن، خار کردن، تماس حاصل کردن و اهسته گذشتن
-
خاره
لغتنامه دهخدا
خاره . [ رَ / رِ ] (اِ) ظاهراً آلتی بوده است از موی درشت چنانکه ماهوت پاک کن و دندان شوی : گره در گره خَم دُم تا به پشت همه سرش چون خاره موی درشت . اسدی . || ظاهراً یکی از معانی خاره پتک است (مقابل سندان ) و این معنی از فرهنگهافوت شده : آن کشیدی ز غم...
-
خوک
لغتنامه دهخدا
خوک . (اِ) جانوری است معروف (برهان قاطع). خنزیر. ابودلف . کاس . بغراء. ابوالجهم . ابوزرعه . ابوعقبه . ابوعلبه . ابوقاوم . (یادداشت بخط مؤلف ). خوک ازنظر جانورشناسی پستاندار سم شکافته ای است از تیره ٔ سویدای دارای پوزه ای درازو متحرک و بدن سنگین و ان...