کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهروی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماهروی
فرهنگ نامها
(تلفظ: māh ruy) (= ماه چهر) ، ← ماه چهر .
-
ماهروی
لغتنامه دهخدا
ماهروی . (ص مرکب ) ماهرو. ماه چهر. ماه چهره : من و آن جعدموی غالیه بوی من و آن ماهروی حورنژاد. رودکی .همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی . دقیقی .کجا شد آن صنم ماهروی غالیه موی دلیل هر خطری بر دل رهی به دلال . منجیک .نگه کرد زال اندر ...
-
واژههای مشابه
-
تاش ماهروی
لغتنامه دهخدا
تاش ماهروی . [ ش ِ ] (اِخ ) سپهسالار خوارزمشاه (آلتونتاش ) از امرای غزنوی بود که در جنگ علی تکین کشته شد. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 374 و چ ادیب ص 381 شود.
-
جستوجو در متن
-
گیلماه
فرهنگ نامها
(تلفظ: gilmāh) ماهروی طایفه گیل ؛ (به مجاز) زیبا رویی از مردم گیل .
-
غالیه بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹غالیهبوی› [قدیمی] qāliyebu آنچه بوی غالیه میدهد: ◻︎ من و آن جعدموی غالیهبوی / من و آن ماهروی حورنژاد (رودکی: ۴۹۵).
-
لقای
لغتنامه دهخدا
لقای . [ ل ِ ] (از ع ، اِ) لقا. لقاء. دیدار. چهر. روی : کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای . فرخی .و رجوع به لقاء شود.
-
غالیه موی
لغتنامه دهخدا
غالیه موی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) آنکه زلف و موی سیاه و مشکین دارد. غالیه زلف . سیه موی : بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی که ماه روشنی از روی تو ستاند وام . فرخی .هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر. فرخی .هوای خدمت آن خواج...
-
گل افکندن
لغتنامه دهخدا
گل افکندن . [ گ ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گل انداختن . || مجازاً سرخ شدن گونه ها بمانند گل یا به رنگ دیگر درآمدن : سرخی رخساره ٔ آن ماهروی بر دو رخ من دو گل افکند زرد. فرخی .و رجوع به گل انداختن شود.
-
سپاه زنگ
لغتنامه دهخدا
سپاه زنگ . [ س ِ هَِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مو بود که گرد صورت برآید. ریش : بگرد عارض آن ماهروی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ .سوزنی .
-
راست بالا
لغتنامه دهخدا
راست بالا. (ص مرکب ) مستوی القامة. معتدل القامة. راست قد. آخته بالا. کشیده قامت . سروقد : همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی . فردوسی .|| (اِ مرکب ) درخت سرو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا).
-
شاه چهر
لغتنامه دهخدا
شاه چهر. [ چ ِ ] (ص مرکب ) شاه چهره . چون چهره ٔ شاه در زیبایی و بزرگ زادگی . دارای چهری چون چهره ٔ شاه . مجازاً زیبا و اصیل : همه شاه چهرو همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی .دقیقی .
-
مهرروی
لغتنامه دهخدا
مهرروی . [ م ِ ] (ص مرکب ) دارای رویی چون آفتاب . مجازاً، زیبا. جمیل . ماهروی . مه رخسار : گشاد و جهان کرد از او پرشکرمه مهرروی و بت سیمبر.اسدی (گرشاسب نامه ).
-
ماه لقا
لغتنامه دهخدا
ماه لقا. [ ل ِ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). آنکه روی وی مانند ماه درخشان و تابان است . (ناظم الاطباء). ماهرو. ماهروی . ماه چهر. و رجوع به ماه چهر و ماهرو شود.