کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماهر
/māher/
معنی
استاد؛ زبردست؛ حاذق؛ کارآزموده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آزموده، استاد، تردست، چابکدست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب ≠ ناشی، غیر ماهر
برابر فارسی
کارآزموده، چیره دست
دیکشنری
adept, able, adroit, accomplished, ambidextrous, artful, competent, deft, dexterous, experienced, expert, great, handy, hotshot, master, old hand, practiced, proficient, skilled, skillful, versed, well-versed, masterful, skilfully
-
جستوجوی دقیق
-
ماهر
واژگان مترادف و متضاد
آزموده، استاد، تردست، چابکدست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب ≠ ناشی، غیر ماهر
-
ماهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: māher) (عربی) آن که در انجام کار و فن هنری استاد باشد و آن را بخوبی انجام دهد ، حاذق ، چیره دست .
-
ماهر
فرهنگ واژههای سره
کارآزموده، چیره دست
-
ماهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] māher استاد؛ زبردست؛ حاذق؛ کارآزموده.
-
ماهر
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (ص .) استاد و چیره دست در کار.
-
ماهر
لغتنامه دهخدا
ماهر. [ هَِ ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی فردا باشد که به عربی غد گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هزوارش ، ماهر . پهلوی ، فرتاک (فردا). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
ماهر
لغتنامه دهخدا
ماهر. [ هَِ ] (ع ص ) استادکار در کار خویشتن . (مهذب الاسماء). استاد. (دهار). استاد هر فن . ج ، مَهَرَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد حاذق و دانای در کار. (ناظم الاطباء). حاذق در هرکار. ج ، مَهَرَة. (از اقرب الموارد). استادکار. (غیاث ). کارکشته . زب...
-
ماهر
دیکشنری عربی به فارسی
ماهر , استادکار
-
ماهر
دیکشنری فارسی به عربی
بارع , خبير , خداع , داهية , دووب , عظيم , فحم , ماهر , مفيد
-
ماهر
واژهنامه آزاد
کارکرده، چیره دست
-
ماهر
واژهنامه آزاد
ورزیده.
-
واژههای مشابه
-
علیقلی ماهر
لغتنامه دهخدا
علیقلی ماهر. [ ع َ ق ُ ی ِ هَِ ] (اِخ ) اردبیلی تبریزی دامغانی . متخلص به ماهر. وی شاعر و نقاش و خطاط قرن یازدهم هَ . ق . بود. اصل او از صحرای دامغان است سپس به اردبیل رفت و در آنجا به عطاری اشتغال ورزید. او را دیوانی است . نام او را برخی تذکره نویسا...
-
ماهر شدن
لغتنامه دهخدا
ماهر شدن . [ هَِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حاذق و کاردان شدن . در تداول عامه ، زیر چاق شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): نبالة؛ ماهر شدن به کاری . (تاج المصادر بیهقی ). عج ّ؛ نیک ماهر شدن در فنون رکوب .(منتهی الارب ). و رجوع به ماهر و ماهر گردیدن شود.
-
ماهر گردیدن
لغتنامه دهخدا
ماهر گردیدن . [ هَِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) ماهر شدن . لَبَق . لَباقَة. (منتهی الارب ).