کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مانع دخول (اب) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مانع شدن یاایجاد مانع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سد
-
temporary barrier
مانع موقت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] مانعی برای جلوگیری از ورود وسایل نقلیه به محوطههای ساختوساز یا عملیات نگهداری و مرمت راه که درعینحال به دلیل خاصیت ضربهگیری از شدت برخوردهای احتمالی و خسارات ناشی از آنها میکاهد
-
مانع داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایرادداشتن، اشکال داشتن، مشکل داشتن ۲. محظوریت داشتن
-
مانع شدن
واژگان مترادف و متضاد
جلوگیری کردن، منع کردن، بازداشتن
-
barrier kerb
جدول مانع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری ـ جادهای] نوعی جدول راسته که مانع ورود و انحراف وسایل نقلیه به نقاط خطرآفرین از جمله خاکریزهای بلند و قوسهای تیز میشود
-
barrier-free
بیمانع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] ویژگی تسهیلاتی که استفاده از آنها برای همۀ افراد از جمله معلولان بهسهولت امکانپذیر باشد
-
مانع آمدن
لغتنامه دهخدا
مانع آمدن . [ ن ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مانع شدن . مانع گردیدن . جلوگیر شدن : از کبابش مانع آمد آن سخن بخت نوبخشد ترا عقل کهن . (مثنوی چ خاور ص 140).مانع آید از سخنهای مهم انبیا بردند امر فاستقم .(مثنوی چ خاور ص 179).مانع آید او ز دید آفتاب چونکه گردش ...
-
مانع داشتن
لغتنامه دهخدا
مانع داشتن . [ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) مواجه با اشکال بودن . سد و بند بر سر راه داشتن . مجاز نبودن . اشکال داشتن : مانعی ندارد (در تداول فارسی معاصر)؛ اشکالی ندارد. عیبی ندارد. مجاز است .
-
مانع شدن
لغتنامه دهخدا
مانع شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جلوگیری کردن . منع کردن . بازداشتن : هیچ چیز که مانع شود در رفتن راه نبود. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو).بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت رابه چوب از آستان خویش می رانند دولت را.صائب .
-
بی مانع
لغتنامه دهخدا
بی مانع. [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از:بی + مانع) آزاد. بی بازدارنده . رجوع به مانع شود.
-
مانع الامواج
دیکشنری عربی به فارسی
موج شکن
-
مانع الحمل
دیکشنری عربی به فارسی
وسيله جلوگيري از ابستني
-
مانع شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اتهم , استثن , اعق , امنع , زمام , سلة , عرقل , قاوم
-
مانع ورادع
دیکشنری فارسی به عربی
کتلة
-
بلا مانع
واژهنامه آزاد
بدون مانع. آنچه مانعی در راه وصول یا تصرفش نیست. بی مانع. بلامعارض. بی معارض.