کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مانعةالجمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مانعةالجمع
/māne'atoljam'/
معنی
دو امر که اجتماع آن دو ممکن نیست، مثل آنکه یک چیز ممکن نیست که هم سبز باشد و هم سرخ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مانعةالجمع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (منطق) māne'atoljam' دو امر که اجتماع آن دو ممکن نیست، مثل آنکه یک چیز ممکن نیست که هم سبز باشد و هم سرخ.
-
جستوجو در متن
-
مانعة
لغتنامه دهخدا
مانعة. [ ن ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث مانع. ج ، مانِعات ، مَوانِع. (ناظم الاطباء). رجوع به مانع شود.- مانعةالجمع ؛ناسازوار. ناسازگار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو امری که اجتماع آن دو ممکن نیست ولی ارتفاع هر دوباهم ممکن است مانند الوان از قبیل سبز و قرم...
-
ناسازوار
لغتنامه دهخدا
ناسازوار. (ص مرکب ) مخالف . غیرموافق . آنکه سازش ندارد. (ناظم الاطباء). مخالف . (دهار). منافی . مانعةالجمع. متباین . مباین . || سرکش . آنچه مطیع و رام نباشد. (ناظم الاطباء). || بدخوی . بدسلوک . ناموافق : ناشزه ؛ زن ناسازوار با شوی . (منتهی الارب ). |...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن حسن بن بکران . مکنی به ابوالحسین ملقب به عَقْرانی ّ (عُقْرانی ّ، عِقْرانی ّ) تمار. شاید نسبت به عقر باشد که نام چندین موضع آمده است . نجاشی گوید: وی در مذهب ضعیف و از جمله ٔ غالیان بود. در کوفه او را دیدم و بدانجا ساکن بود. ...
-
منفصله
لغتنامه دهخدا
منفصله . [ م ُ ف َ ص ِ ل َ / ل ِ ] (ع ص ) منفصلة. تأنیث منفصل . رجوع به منفصل شود.- حروف منفصله ؛ رجوع به حرف منفصل و کشاف اصطلاحات الفنون ص 320 شود.- قضایای منفصله ؛در مقابل متصله اند و آن قضایائی می باشند که حکم در هر یک از دو جزء آن منفصل و منا...
-
ناسازگار
لغتنامه دهخدا
ناسازگار. (ص مرکب ) هر آنچه سازگاری و موافقت ندارد. (ناظم الاطباء). تندخوی . بدمزاج . (شمس اللغات ).ناموافق . ستیزه جو. بدسلوک . ناملایم . دشمن خو. که سازگار نیست . که موافق طبع نیست . ناخوش طبع : که ناپایدارست و ناسازگارچنین بوده تا بوده این روزگار....
-
مانع
لغتنامه دهخدا
مانع. [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) بازدارنده . ج ، مَنَعَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). منعکننده . ج ، مَنَعَة، مانِعون . (ناظم الاطباء). جلوگیرنده . دافع. رادع . زاجر. عایق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت ان...