کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مانده شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیش مانده
لغتنامه دهخدا
پیش مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مانده از پیش . بازمانده از قبل ، چنانکه غذا و نان . || ته مانده . پس مانده . سؤر. (منتهی الارب ). باقی طعام . پس خورده . نیم خورده . که از پیش کسی بماند (غذا). طعام نیم خورده .
-
دل مانده
لغتنامه دهخدا
دل مانده . [ دِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ملول . اندوهگین . غمگین . || خسته . بیمار. (ناظم الاطباء). || دل چرکین . بی رغبت : چون دست ناشسته در خوان نهاد، همه ٔ یهودیان و معتزله و زنادقه بدین سبب دل مانده شدند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 110).
-
درون مانده
لغتنامه دهخدا
درون مانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) باقی مانده دراندرون . باقیمانده در داخل . مقیم درون : درون ماندگان خرقه انداختندبر آن خرقه بسیار جان باختند.نظامی .
-
مانده علی
لغتنامه دهخدا
مانده علی . [ دَ / دِ ع َ ] (اِ مرکب ) پدر و مادری که هرچه بچه پیدا کنند زود بمیرد و بچه هاشان پانگیرند، اسم بچه آخری را اگر پسر باشد، «آقاماندی » یا «خدابگذار» یا «مانده علی » می نامند. و رجوع به نیرنگستان صادق هدایت ص 10 شود.
-
مانده کردن
لغتنامه دهخدا
مانده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عاجز کردن . از کار انداختن . اعیاء کردن . عاجز کردن . اتعاب . ضعیف کردن . تضعیف . اکلال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کوفته کردن . خسته کردن (به معنی متداول امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و او را ...
-
مانده گردانیدن
لغتنامه دهخدا
مانده گردانیدن . [ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خسته کردن (به معنی متداول امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرسوده کردن : تلغب ؛ مانده گردانیدن . (منتهی الارب ). و رجوع به مانده گردیدن شود.
-
مانده گشته
لغتنامه دهخدا
مانده گشته . [ دَ / دِ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) خسته شده . کوفته شده : ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقی [ گری ] همی کرد و پس دستوری دادندش گفت این اندر خواب می بینم ، برفت مانده گشته و بخفت همچنان با موزه . (مجمل التواریخ ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
باقی مانده
لغتنامه دهخدا
باقی مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) تتمه . بازمانده . (ناظم الاطباء). نثیلة. (منتهی الارب ). پس مانده . (آنندراج ).مانده . (لغات فرهنگستان ). حاصل . (دهار): ذمامة، عقبة؛ باقیمانده ٔ چیزی . عنشوش ؛ باقیمانده از مال . عبقول ، عبقولة؛ باقیما...
-
برجای مانده
لغتنامه دهخدا
برجای مانده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مانده و خسته و فرسوده از ماندگی . (ناظم الاطباء). || مبتلا به بیماری فالج . || بازپس مانده . وامانده .
-
بازپس مانده
لغتنامه دهخدا
بازپس مانده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عقب مانده . بدنبال مانده . باقی . ج ، بازپس ماندگان . باقین . عقب ماندگان . بدنبال ماندگان : وزین بازپس ماندگان قبائل بجز غمر غمرالردائی نبینم .خاقانی .
-
پس مانده
لغتنامه دهخدا
پس مانده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در عقب ماند. سپس مانده . عقب مانده . بدنبال مانده . دیری کرده : بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان میان بادیه ها حوضهای چون کوثر. فرخی .خیز ای پس مانده ٔ دیده ضررباری این حلوای یخنی را بخور. مولوی . || طعامی...
-
خانه مانده
لغتنامه دهخدا
خانه مانده . [ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دختری که از وقت ازدواجش گذشته و هنوز شوهر نکرده است ، دختر بشوی نرفته .
-
عقب مانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] (روانشناسی) 'aqabmānde = 〈 عقبماندۀ ذهنی〈 عقبماندهٴ ذهنی: (روانشناسی) کسی که در مهارتهای ذهنی به رشد لازم نرسیده است.
-
پس مانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) pasmānde ۱. عقبمانده؛ وامانده.۲. باقیمانده.۳. باقیماندۀ طعام؛ نیمخورده.
-
شب مانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šabmānde ویژگی غذایی که شب برآن گذشته و برای روز بعد مانده باشد.