کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باز ماندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - واماندن ، پس افتادن . 2 - به جا ماندن .
-
لنگ ماندن
فرهنگ فارسی معین
(لَ. دَ) (مص ل .) (عا.) معطل ماندن ، بیچاره شدن .
-
جزر ماندن
لغتنامه دهخدا
جزر ماندن . [ج َ دَ ] (مص مرکب ) در جزر ماندن دریا؛ بازگشتن و فرورفتن آب آن . به مجاز، به بالا بازنگشتن : گر یک کف خاک من به دریا ریزنددر جزر بماند و دگر مد نکند.مسیح کاشی (از آنندراج ).
-
چارشاخ ماندن
لغتنامه دهخدا
چارشاخ ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بعلت دردی در احشاء یا پشت یا کمر بی حرکت ماندن . بی حرکت ماندن یا عسیرالحرکة شدن بواسطه ٔ درد یا پرخوارگی . جنبش نتوانستن از شدت درد و المی که بیشتر در پشت و کمر عارض شود. بی حرکت ماندن از شدت درد کمر یا پشت .
-
تهی ماندن
لغتنامه دهخدا
تهی ماندن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از محروم ماندن . (آنندراج ). خالی شدن . خالی ماندن . عاری گشتن : هست ز مغز آن سرت ای منگله همچو زوش مانده تهی کشکله . رودکی .میان جوان را نبد آگهی بماند از هنر دست رستم تهی . فردوسی .چو شد گردش روز ...
-
جدا ماندن
لغتنامه دهخدا
جدا ماندن . [ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) دور ماندن . تنهاماندن : کجا ماند از تو جدا بیژنابدو بر چه بد ساخت اهریمنا. فردوسی .اگر از خانه و از اهل جدا ماندم جفت گشتستم با حکمت لقمانی . ناصرخسرو.چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماندزو هم امروز بپرهیز و همیدار ...
-
جای ماندن
لغتنامه دهخدا
جای ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجای ماندن رها کردن . ترک گفتن . باقی گذاشتن : و چندین ولایت بشمشیر گرفته ایم و سخت با نامست ، آخر فرع است و دل در فرع بستن و اصل را بجای ماندن محال است . (تاریخ بیهقی ص 18). و ایشان بسیج رفتن کردند چگونگی آن و بدرگاه رس...
-
دل ماندن
لغتنامه دهخدا
دل ماندن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) ملول شدن . آزرده شدن : مشو راهی که خر در گل بماندز کارت بیدلان را دل بماند. نظامی .شنیدم که باری سگم خوانده بودکه از من بنوعی دلش مانده بود.سعدی .
-
دیر ماندن
لغتنامه دهخدا
دیر ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) مدتی طویل متوقف شدن . توقف بسیار کردن . زمانی دراز اقامت کردن . مولیدن . درنگ کردن . زمانة. زمانت . (یادداشت مؤلف ) : من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوار. دقیقی .بریزید خونش بر آن گرم خاک ممانید دیر...
-
دور ماندن
لغتنامه دهخدا
دور ماندن . (مص مرکب ) دور افتادن . جدا ماندن . جدا شدن . مفارقت یافتن . جدا افتادن . (از یادداشت مؤلف ): شغر؛ دور ماندن شهر از سلطان . (منتهی الارب ). حشور؛ غایب شدن از اهل خود و دور ماندن . (منتهی الارب ) : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر...
-
رو ماندن
لغتنامه دهخدا
رو ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) مأخوذ به حیا شدن . از روی حجب و حیا به کاری تن دردادن یا کاری را پذیرفتن . (یادداشت مؤلف ). - تو رو درماندن ؛ ملاحظه کردن بسبب حیا و شرم .
-
زبون ماندن
لغتنامه دهخدا
زبون ماندن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زبون گشتن . بخواری بسر بردن .خوار و زار بودن . زیردست و ناچیز بودن : یکی نیک دان بخردی در جهان بماند زبون در کف ابلهان . رشید وطواط.با سر تیغ تو عمر سرکشان گشته هبادر کف سهم تو جان گردنان مانده زبون .رشید وطواط.
-
راز ماندن
لغتنامه دهخدا
راز ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) کشف نشدن .نهان ماندن . مخفی ماندن . پوشیده ماندن : مرا بعشق تو طشت ای پسر ز بام افتادچه راز ماند طشتی بدین خوش آوازی .سوزنی .
-
سرباز ماندن
لغتنامه دهخدا
سرباز ماندن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) حیران ماندن . (غیاث ) (آنندراج ). || تهی شدن . خالی شدن : بسکه فرورفت به سودا قلم محبره سرباز بمانداز رقم .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سرگشته ماندن
لغتنامه دهخدا
سرگشته ماندن . [ س َ گ َ ت َ / ت ِ دَ ] (مص مرکب ) حیران ماندن : ماندم از کار خویش سرگشته دهنم خشک و دیده تر گشته . نظامی .سکندر در آن برف سرگشته ماندچو برف از مژه قطره ها میفشاند.نظامی .