کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماندن
/māndan/
معنی
۱. توقف کردن در جایی؛ اقامت کردن.
۲. باقی بودن بر حالتی.
۳. [مجاز] زنده ماندن: ◻︎ از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی: ۷/۵۹۵).
۴. [مجاز] متحیر و متعجب بودن.
۵. (مصدر متعدی) [قدیمی] بر جا گذاشتن؛ باقی گذاشتن: ◻︎ به گیتی نماند به جز نام نیک / هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (فردوسی۲: ۱۹۷۰)، ◻︎ از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسی: ۷/۸۹).
۶. (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] زنده نگه داشتن: ◻︎ گرفتندشان در میان پیشوپس / از ایشان نماندند بسیارکس (اسدی: ۲۶۲)، ◻︎ نه شنگل بمانم نه خاقان چین / نه گردان و مردان تورانزمین (فردوسی۲: ۹۹۹).
۷. [قدیمی، مجاز] خسته شدن.
۸. [قدیمی] به ارث رسیدن.
۹. [قدیمی] صبر کردن: ◻︎ بمان تا کسی دیگر آید به رزم / تو با من بساز و بیارای بزم (فردوسی: ۲/۱۸۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اقامت گزیدن، ماندگار شدن، مقیم شدن
۲. توقف کردن، درنگ کردن
۳. درجا زدن
۴. خسته شدن، فرسودهشدن، کوفته شدن
۵. انتظار کشیدن، منتظرشدن
۶. زنده ماندن، زیستن، عمر کردن
۷. شبیه بودن، شباهت داشتن، مانستن
۸. بیتوته کردن
۹. دوام آور
فعل
بن گذشته: ماند
بن حال: مان
دیکشنری
bide, continue, linger, remain, stay, stick
-
جستوجوی دقیق
-
ماندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اقامت گزیدن، ماندگار شدن، مقیم شدن ۲. توقف کردن، درنگ کردن ۳. درجا زدن ۴. خسته شدن، فرسودهشدن، کوفته شدن ۵. انتظار کشیدن، منتظرشدن ۶. زنده ماندن، زیستن، عمر کردن ۷. شبیه بودن، شباهت داشتن، مانستن ۸. بیتوته کردن ۹. دوام آور
-
ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: māndan] māndan ۱. توقف کردن در جایی؛ اقامت کردن.۲. باقی بودن بر حالتی.۳. [مجاز] زنده ماندن: ◻︎ از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی: ۷/۵۹۵).۴. [مجاز] متحیر و متعجب بودن.۵. (مصدر متعدی) [قدیمی] بر جا گذاشتن؛...
-
ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: mandan] ‹مانیدن› māndan مانستن؛ مانند بودن.
-
ماندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] 1 - (مص ل .) اقامت کردن . 2 - عقب افتادن . 3 - درمانده و ناتوان شدن . 4 - شبیه بودن ، مانند بودن . 5 - تعجب کردن . 6 - شکیبیدن ، صبر کردن . 7 - (مص م .) سپردن ، واگذاردن . 8 - باقی گذاشتن ، به جا گذاشتن .
-
ماندن
لغتنامه دهخدا
ماندن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . (ناظم الاطباء). توقف کردن . درنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان ، من . پهلوی ، ماندن . پارسی باستان و اوستا، من (انتظار کشیدن ). پهلوی ، مانیشتن ، مانیشن . پازند، ماندن . ارمنی ، منام (ماندن ، انتظا...
-
ماندن
لغتنامه دهخدا
ماندن . [ دَ ] (مص ) مانستن و شبیه بودن . (ناظم الاطباء). مانیدن . شبیه بودن . شباهت داشتن . مشابهت داشتن . همانند بودن . مانند بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عشق او عنکبوت را ماندبتنیده ست تفنه گرد دلم . شهید (یادداشت ایضاً).جز به مادندر نماند...
-
ماندن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bemuni طاری: mundan طامه ای: mundan طرقی: mandan کشه ای: mandan نطنزی: mondan
-
ماندن
دیکشنری فارسی به عربی
ابق , اقامة , اکذوبة , التزم به , کشک , مقعد , يکون
-
واژههای مشابه
-
عاجز ماندن
لغتنامه دهخدا
عاجز ماندن . [ ج ِ دَ ] (مص مرکب ) ناتوان شدن . درماندن : قامتی داری که سحری میکندکاندران عاجز بماند سامری . سعدی .جهان آن تو و تو مانده عاجزز تو محروم تر کس دیده هرگز.شبستری .
-
گیر ماندن
لغتنامه دهخدا
گیر ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه به معنی گیر کردن باشد. (یادداشت به خط مؤلف ). در مخمصه افتادن . به قید افتادن .
-
گرفتار ماندن
لغتنامه دهخدا
گرفتار ماندن . [ گ ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . اسیر گشتن . مقید شدن . گرفتار گردیدن : کس با تو عدو محاربت نتواندزیرا که گرفتار کمندت ماند.سعدی (رباعیات ).
-
گرم ماندن
لغتنامه دهخدا
گرم ماندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رائج ماندن . روائی داشتن : ای زبردست زیردست آزارگرم تا کی بماند این بازار.سعدی (گلستان ).رجوع به گرم و گرم بازار شود.
-
خاموش ماندن
واژگان مترادف و متضاد
ساکتشدن، دمفرو بستن، سکوت کردن، خاموش شدن
-
خیره ماندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خیرهشدن ۲. مبهوت ماندن، حیران شدن