کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مانح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مانح
معنی
دهنده , اهداء کننده
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مانح
لغتنامه دهخدا
مانح . [ن ِ ] (ع ص ) سخی و بخشنده و کریم . (غیاث ). بخشنده . (آنندراج ). دهنده و بخشنده و مرد سخی . (ناظم الاطباء).راد. جوانمرد. سخی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مانح
دیکشنری عربی به فارسی
دهنده , اهداء کننده
-
واژههای همآوا
-
مانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] māne = مان۴
-
مانه
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) لوازم خانه .
-
مئنه
لغتنامه دهخدا
مئنه . [ م َ ءِن ْ ن َ ] (ع اِ) نشانی . (منتهی الارب ). علامت و نشان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مانه
لغتنامه دهخدا
مانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) همان مان است به معنی اسباب خانه . (فرهنگ رشیدی ). به معنی اسباب و ضروریات خانه و منزل باشد. (برهان ). اثاث البیت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به دانش بیلفنج دانش کزین جانیایند با تو نه خانه نه مانه . ناصرخسرو (از رشیدی )....
-
مانه
لغتنامه دهخدا
مانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام محلی است در ولایت خراسان که در میان ارمیان و سملقان واقع است و در میان مغرب و شمال بجنورد است و رودخانه ٔ شاه آباد که منبعش از آلاداغ است وبه سمت مغرب جریان می یابد، از مانه می گذرد. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). یکی ا...
-
مانه
لغتنامه دهخدا
مانه . [ ن َ /ن ِ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش مانه است که در شهرستان بجنورد واقع است . این دهستان از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و مجموع سکنه ٔ آن در حدود 6130 تن است . قرای مهم آن عبارت است از پیش قلعه که مرکز دهستان است و 1105 تن سکنه دارد و...
-
مانه
واژهنامه آزاد
مادر
-
جستوجو در متن
-
اهداء کننده
دیکشنری فارسی به عربی
مانح
-
دهنده
دیکشنری فارسی به عربی
مانح , متبرع
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف حریثی المدینی طریقةً والزبیدی نسباً، شافعی ، مکنی به ابوالعباس . او راست : حزب الفتح من مانح النجح . و صدور الغشا عن درر العشا.
-
بخشنده
لغتنامه دهخدا
بخشنده . [ ب َ ش َ دَ / دِ ] (نف ) کسی که می بخشد و داد و دهش بسیار می کند. (ناظم الاطباء). واهب . وهوب . ماجد. (منتهی الارب ). واهب . وهّاب . وهوب . (مهذب الاسماء). سخی . دهشکار. جواد. معطی . دهنده . مانح . باذل . بذّال . بذول . (یادداشت مؤلف ) : ب...