کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مامور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
معمور
لغتنامه دهخدا
معمور. [ م َ ] (ع ص ) آبادان . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آباد و آبادان و مسکون و دارای جمعیت از مردمان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تات شاعر به مدح درگویدشاد بادی و قصر تو معمور. ناصرخسرو.از همت تو فال تو چون بخت تو فرخ وز دولت تو ملک...
-
معمور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ma'mur تعمیرشده؛ آبادشده؛ آبادان
-
مَعْمُورِ
فرهنگ واژگان قرآن
آباد - آباد شده (بعضي گفتهاند : مراد از بيت معمور کعبه مشرفه است ، چون کعبه اولين خانهاي بود که براي عبادت مردم بنا شد ، و همواره از اولين روز بنايش (چهار هزار سال پیش ) تاکنون آباد و معمور بوده است ، همچنان که قرآن کريم در بارهاش ميفرمايد : ان اول ب...
-
جستوجو در متن
-
missioned
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مأمور شده، ماموریت دادن، مامور کردن، بماموریت فرستادن
-
bureaucrat
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بوروکرات، مامور اداری، مامور دولتی، دیوان سالار
-
pursuivant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نگهبان، مامور ابلاغ یا اخطاریه، مامور، پیشخدمت
-
bureaucrats
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بوروکرات ها، مامور اداری، مامور دولتی، دیوان سالار
-
momser
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مامور
-
pomivorous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مامور
-
mammer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مامور
-
miauer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مأمور
-
landman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مامور
-
misaunter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مأمور
-
maister
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مأمور
-
mommer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مامور