کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماموریت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماموریت
/ma'muriy[y]at/
معنی
۱. شغل یا وظیفهای که از جانب شخص یا سازمانی بر عهدۀ شخص گذاشته میشود.
۲. (اسم مصدر) [قدیمی] فرمانبردای؛ فرمانبردار بودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رسالت، مسئولیت
۲. نقش، وظیفه
۳. تصدی، خدمت
۴. عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت
۵. کارمندی، گماشتگی
برابر فارسی
گماردگ
دیکشنری
assignment, commission, duty, errand, expedition, mission
-
جستوجوی دقیق
-
ماموریت
واژگان مترادف و متضاد
۱. رسالت، مسئولیت ۲. نقش، وظیفه ۳. تصدی، خدمت ۴. عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت ۵. کارمندی، گماشتگی
-
ماموریت
فرهنگ واژههای سره
گماردگ
-
ماموریت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: مٲموریّة] ma'muriy[y]at ۱. شغل یا وظیفهای که از جانب شخص یا سازمانی بر عهدۀ شخص گذاشته میشود.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] فرمانبردای؛ فرمانبردار بودن.
-
ماموریت
دیکشنری فارسی به عربی
جولة , مفوضية , مهمة , واجب , وکالة
-
واژههای مشابه
-
مأموریت
فرهنگ فارسی معین
( ~ . یَّ) [ ع . ] (اِ.) کاری که انجام آن از سوی مقامی واگذار و خواسته شده است .
-
مأموریت
لغتنامه دهخدا
مأموریت . [ م َءْ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حکم و فرمان و امر. || رسالت و اطاعت حکم . (ناظم الاطباء). || مأمور شدن .به کاری گماشته شدن . || (اِ) کار و وظیفه ٔ خاص که انجام دادن آن به عهده ٔ کسی واگذار گردد.
-
مأموریت
دیکشنری فارسی به عربی
اَخْتِصاصٌ
-
mission capable
مأموریتپذیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] ویژگی هواگَردی که از امکانات و تجهیزات لازم برای انجام مأموریت برخوردار است
-
strategic mission
مأموریت راهبردی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] مأموریتی که علیه یک یا چند هدف دشمن انجام میشود و منظور از آن در هم شکستن توان نظامی و ارادۀ جنگافروزی دشمن است
-
حق ماموریت
فرهنگ واژههای سره
کارانه
-
mission statement
بیانیۀ مأموریت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] توصیفی کوتاه و رسا از فلسفۀ وجودی و هدف اصلی جامعهای که چشمانداز برای آن تدوین شده است
-
مأموریت داشتن
لغتنامه دهخدا
مأموریت داشتن . [ م َءْ ری ی َ ت َ ] (مص مرکب ) مأمور بودن . موظف بودن . انجام دادن دستوری را برعهده داشتن .
-
ماموریت دادن
دیکشنری فارسی به عربی
تفصيل , مفوضية
-
انجام مأموریت
دیکشنری فارسی به عربی
إنجاز المهمة