کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالیدی! پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مالیدی!
لهجه و گویش تهرانی
نمی توانی ،برو دنبال کارت
-
واژههای مشابه
-
مالیدی،()هفت دست
لهجه و گویش تهرانی
فوتینا!،خیط
-
جستوجو در متن
-
اوهوکی!
لهجه و گویش تهرانی
مالیدی
-
مالاسیدی
لهجه و گویش تهرانی
مالیدی!،نمیتوانی
-
دکی، زکی، دکیسه، زکیسه
لهجه و گویش تهرانی
در اعتراض به کسی گفته میشود،مالیدی !.رد کردن یا تمسخر
-
فوتینا
لهجه و گویش تهرانی
خوردنی آرد نخودچی ـ مالیدی
-
مارا
لغتنامه دهخدا
مارا. (اِ) ماده ٔ بختی . عمعاق [کذا ] گوید : یکی دبه درافگندی به زیر پای اشتربان یکی بر چهره مالیدی مهار ماده ٔ مارا .(لغت فرس اسدی چ اقبال صص 19-20).
-
بسر و دیده
لغتنامه دهخدا
بسر و دیده . [ ب ِ س َ رُ دی دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) رجوع به بسر و چشم شود : بسر و دیده آمدی پیشت (کذا)دیده بر پای خواجه مالیدی . سلمان ساوجی (از آنندراج ).قدمی نه بسر و دیده ٔ غمدیده ٔ ماکه کله داشته باشی بسر و دیده ٔ ما.؟ (از آنندراج ).
-
درافکندن
لغتنامه دهخدا
درافکندن .[ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن . فکندن . انداختن .برزمین زدن . ساقط نمودن . نگونسار کردن : به یک حمله از جای برکندشان پراکند و از هم درافکندشان . فردوسی .ور زآنک درافکنی به چاهش یا تیغ کشی کنی تباهش . نظامی . || از پای درآوردن : کمان اب...
-
مالیدن
لغتنامه دهخدا
مالیدن . [ دَ ] (مص ) لمس کردن و مس نمودن و دست یاافزار بر چیزی کشیدن و دلک کردن . (ناظم الاطباء). دست کشیدن روی چیزی . چیزی را در دست مکرر فشار دادن . مس کردن . لمس کردن . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا، مرزئیتی ، مرز (جاروب شده )، پهلوی ، مرزیشن (جم...
-
دبه
لغتنامه دهخدا
دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نام ظرفی است که از چرم خام سازند و در آن روغن و امثال آن کنند و مسافران با خود دارند. ظرفی معین و مقرر که از چرم خام باشد و اکثر در آن روغن پر کنند. (آنندراج ). ظرف چرمین که از چرم خام باشد و اکثر در آن روغن پر ک...
-
مهار
لغتنامه دهخدا
مهار. [ م َ / م ِ ] (ع اِ) چوب که در بینی بختی کنند. (منتهی الارب ). چوبی را گویند که در بینی شتر کنند و ریسمانی بر آن بندند. (برهان ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). قیاد. هجر. خطام . نکل . رجاع . خطیر. جریر. (منتهی الارب ). صاحب قاموس کتاب مقدس گو...
-
ماده
لغتنامه دهخدا
ماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده » (مؤنث...