کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گل اندود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلاندوده› gel[']andud گلمالیده؛ پوشیده با گل.
-
لگدمال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lagadmāl چیزی که زیر پا مالیدهشده؛ پایمال.
-
مچاله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) močāle چیزی که فشرده و به هم مالیده شده باشد.〈 مچاله شدن: (مصدر لازم) فشرده و مالیده و له شدن.〈 مچاله کردن: (مصدر متعدی) فشردن و در هم مالیدن و له کردن.
-
ببسوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] bebsude سوده؛ دستمالیده؛ دستمالیشده.
-
بسوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ببسوده› [قدیمی] besude ۱. دستمالیده.۲. ساییدهشده.
-
لوسیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: lotion] lo(u)siyon محلول دارویی مایع که روی پوست مالیده میشود.
-
ممسوح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mamsuh ۱. مالیده و لمسشده.۲. مساحتشده.
-
felt
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نمد، پشم مالیده ونمد شده، نمدپوش کردن
-
چنگال خوست
لغتنامه دهخدا
چنگال خوست . [ چ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی چنگال است . (جهانگیری ). بمعنی چنکال است که نان گرم و روغن و شیرینی درهم مالیده شده باشد. (برهان ). همان خوراک معروف به چنگال . (شرفنامه ٔ منیری ). || هر چیزی را گویند که در هم مالیده باشند. (برهان ). چیزی مالیده...
-
بساویده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] basāvide دستمالیده؛ دستمالیشده؛ دستزدهشده.
-
اندوده
فرهنگ فارسی معین
(اَ دِ) (ص مف .) مالیده شده ، آغشته شده .
-
تماس
فرهنگ فارسی معین
(تَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را مس کردن ، به هم مالیده شدن .
-
مماس
فرهنگ فارسی معین
(مُ سّ) [ ع . ] (اِمف .) به هم ساییده شده ، مالیده شده .
-
تماس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تماسّ] tamās[s] ۱. با یکدیگر ارتباط برقرار کردن.۲. به هم سوده شدن؛ مالیده شدن دو چیز به هم.
-
متغلف
لغتنامه دهخدا
متغلف . [ م ُ ت َ غ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) خوش بوی مالیده و غالیه مالیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تغلف شود.