کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشم مالیدن
لغتنامه دهخدا
چشم مالیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن چشم . مالش دادن پلک چشم . || هوشیار شدن و ازغفلت برآمدن . (آنندراج ). از خواب غفلت بیدار شدن .- چشمت را بمال ؛ یعنی درست حواست را جمع ک-ن و خوب دیده ٔ بینش خود را بگشای : سگ بنطق آمد که ای صاحب کمال بی...
-
خاک مالیدن
لغتنامه دهخدا
خاک مالیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن خاک بچیزی . تعفیر. (اقرب الموارد). خاک مالیدن زن پستان خود را: زنان شیرده چون خواهند اطفال خودرا از شیر بگیرند سر پستان خود را با خاک آغشته می کنند تا طفل شیرخوار را رغبت مکیدن آن پستان نماند.
-
خشت مالیدن
لغتنامه دهخدا
خشت مالیدن . [ خ ِ دَ ] (مص مرکب ) خشت زدن . (یادداشت بخط مؤلف ). گل را در قالب صورت خشت دادن . || دروغی در بزرگی و غناء حاضر یا گذشته ٔ خویش گفتن . مال و جاه خویش بیش از حقیقت گفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ادعای بدروغ کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چهره مالیدن
لغتنامه دهخدا
چهره مالیدن . [ چ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) روی بر چیزی مالیدن . رخسار بر چیزی مالیدن . صورت مماس با چیزی ساختن . || کنایه ازاظهار عجز و فروتنی است . (از آنندراج ) : ابروی دوست قبله ٔ محراب دولت است آنجابمال چهره و حاجت بخواه ازو.حافظ (از آنندراج ).
-
سرخاب مالیدن
دیکشنری فارسی به عربی
احمر (فعل ماض)
-
گچ مالیدن
دیکشنری فارسی به عربی
لثغة
-
جبین بر خاک مالیدن
لغتنامه دهخدا
جبین بر خاک مالیدن . [ ج َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت و فرمانبرداری کردن . تسلیم شدن : شاهنشه گیتی تو باش و درخور شاهنشهی تا هر امیری پیش تو بر خاک ره مالد جبین .فرخی .
-
زانو بر خاک مالیدن
لغتنامه دهخدا
زانو بر خاک مالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) زانوبر زمین نهادن . || کنایه از نهایت مؤدب و متواضع بودن است . (مجموعه ٔ مترادفات ) : دو زانوی ادب مالید بر خاک گریبان قلم زد بر رقم چاک .زلالی (از مجموعه ٔ مترادفات ص 410).
-
زبان به زبان مالیدن
لغتنامه دهخدا
زبان به زبان مالیدن . [ زَ ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) با ترس و تردد، گنگ و غیر صریح سخن گفتن .
-
سر زخم مالیدن
لغتنامه دهخدا
سر زخم مالیدن . [ س َ رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) گوشمال دادن . گویند سر زخمش مالیدیم ؛ یعنی از بلندپروازی که داشت بازش آوردیم به نوعی که حد خودش را بشناخت و حسابی از من برگرفت . (آنندراج ) (بهارعجم ). و در بیت زیر بسکون را آمده است : سر زخم قلم کسی نمالید...
-
ساق بر ساق مالیدن
لغتنامه دهخدا
ساق بر ساق مالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) طپیدن و دست و پا زدن در حالت نزع . (آنندراج از بهار عجم ).
-
چنگ بر چنگ مالیدن
لغتنامه دهخدا
چنگ برچنگ مالیدن . [ چ َ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) دست بر دست زدن . از علائم خشم و حسرت و تأسف : بپوشید ارجاسب خفتان جنگ بمالید برچنگ بسیار چنگ .فردوسی .
-
خاک بر لب مالیدن
لغتنامه دهخدا
خاک بر لب مالیدن . [ ب َ ل َ دَ ] (مص مرکب ) رسمی است در هند که چون خواهند چیزی را با تأکید انکار کنند با دست خاک از زمین برداشته بر لب مالند و گاهی بر سر زبان هم ریزد. (فرهنگ نظام ). بنابر نقل آنندراج این مصدر بدو معنی مستعمل است یکی در مقام حاشا و...
-
خره به کون مالیدن
لغتنامه دهخدا
خره به کون مالیدن . [ خ َرْ رَ / رِ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) نوره کشیده . واجبی کشیدن (لغت محلی شوشتر). || فریب دادن . گول زدن (لغت محلی شوشتر).
-
خون بر جبین مالیدن
لغتنامه دهخدا
خون بر جبین مالیدن . [ ب َ ج َ دَ ] (مص مرکب ) آغشتن پیشانی بخون مقتول بوسیله ٔ دادخواهان او. (از آنندراج ) : نماند از گریه ٔ بسیار در دل آنقدر خونم که گر خواهم برسم دادخواهان بر جبین مالم .تجلی (از آنندراج ).