کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالیدنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مالیدنی
لغتنامه دهخدا
مالیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخور مالیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دوا که بر ظاهر بشره مالند. مقابل خوردنی . که تنها برای مالیدن است نه خوردن : دواهای مالیدنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
روغن مالیدنی
دیکشنری فارسی به عربی
مرهم
-
جستوجو در متن
-
نامالیدنی
لغتنامه دهخدا
نامالیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل مالیدن نیست . که مالش پذیر نیست . که نتوان آن را مالید. مقابل مالیدنی . رجوع به مالیدنی شود.
-
liniments
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خطوط، مرهم رقیق، روغن مالیدنی، روغن مالش
-
liniment
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خطوط، مرهم رقیق، روغن مالیدنی، روغن مالش
-
کلکون
لغتنامه دهخدا
کلکون . [ ک ُ ] (معرب ، اِ) ماده ٔ مالیدنی است که زنان چهره ٔ خود را بدان سرخ کنند و آن غیر عربی است . (از اقرب الموارد). و رجوع به گلگون شود.
-
مرهم
دیکشنری عربی به فارسی
روغن ماليدني , مرهم رقيق , روغن مالش , روغن , مرهم , پماد , ضماد , مرهم تسکين دهنده , داروي تسکين دهنده , ضماد گذاشتن , تسکين دادن , خمير
-
مروخ
لغتنامه دهخدا
مروخ . [ م َ ] (ع اِ) روغن و جز آن که بر اندام مالند و چرب کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مالیدنی چنانکه روغن و امثال آن به بدن . ج ، مروخات . (یادداشت مرحوم دهخدا): مَرْخ ؛ مروخ مالیدن بر اندام . (از منتهی الارب ).
-
تدمیم
لغتنامه دهخدا
تدمیم . [ ت َ ] (ع مص ) طلا کردن دِمام را بر چشم خانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): دمم العین الوجیعة؛ دمها. (متن اللغة). طلا کردن ظاهر چشم را به دمام . (اقرب الموارد). مالیدن ظاهر چشم را بچیزهای مالیدنی مثل دممه ، از باب تفعیل . (شرح ق...
-
دارو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dāru] dāru ۱. (پزشکی) آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی؛ آنچه با آن دردی را درمان کنند؛ دوا.۲. دانهها و گردهای خوشبو و خوشطعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاهها و درختان میگیرند و...
-
طلی
لغتنامه دهخدا
طلی . [ طِ لا ] (ع اِ) لذت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || طلا. زر (در اصطلاح فارسی ). رجوع به طلا شود : و بر او صفت کین افراسیاب ازاول تا به آخر به طلی نقش کرده . (تاریخ طبرستان ).وجود مردم دانا مثال زرّ طلیست که هر کجا که رود قدر وقیمتش دانند....
-
خوردنی
لغتنامه دهخدا
خوردنی . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (ص لیاقت ) هر چیز که شایسته و لایق خوردن و تناول کردن و آشامیدن باشد. (ناظم الاطباء). آنچه درخورد خوردن است . (یادداشت مؤلف ) : چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی . نظامی .- سبزی خوردنی ؛ سبزیهایی که مانند نان ...
-
مالیدن
لغتنامه دهخدا
مالیدن . [ دَ ] (مص ) لمس کردن و مس نمودن و دست یاافزار بر چیزی کشیدن و دلک کردن . (ناظم الاطباء). دست کشیدن روی چیزی . چیزی را در دست مکرر فشار دادن . مس کردن . لمس کردن . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا، مرزئیتی ، مرز (جاروب شده )، پهلوی ، مرزیشن (جم...