کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مالق
لغتنامه دهخدا
مالق . [ ل َ ] (معرب ، اِ) ماله ٔ زمین . (دهار). ماله که بدان زمین کشت راهموار و برابر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مأخوذ از فارسی ، ماله ای که بدان زمین کشت را هموار و برابر کنند. (ناظم الاطباء). آنچه برزگر بدان زمین شیار کرده را هموار کند و عب...
-
واژههای همآوا
-
معلق
واژگان مترادف و متضاد
۱. آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیقشده، سرازیر، سرنگون ۲. معطل، معوق ۳. برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بیپایه، غیرثابت، ۴. آونگدار، بهصورت معلق
-
معلق
فرهنگ واژههای سره
آونگان، آویزان
-
معلق
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ لَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) آویخته شده . 2 - (ص .) آویزان . 3 - (ص .) برکنار شده از خدمت . 4 - (اِ.) جستن به هوا و دور زدن به طوری که مجدداً با پاها به زمین آیند.
-
مئلق
لغتنامه دهخدا
مئلق . [م ِءْ ل َ ] (ع ص ) احمق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). || مردی که گاهی دیوانه و گاهی بهوش باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مالغ
لغتنامه دهخدا
مالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رجل مالغ، مرد تباه کار فاسق . ج ، مُلاّغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تباه کار فاسق . (آنندراج ).
-
معلق
لغتنامه دهخدا
معلق . [ م َ ل َ ] (ع اِ) سوسمار خرد. ج ، معالق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || محل آویختگی . (ناظم الاطباء).
-
معلق
لغتنامه دهخدا
معلق . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) سطل شیردوشه ٔ خرد. ج ، معالق . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
معلق
لغتنامه دهخدا
معلق . [ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ع ص ) آویخته شده . (غیاث ). آویخته و هرچیز آویخته شده و فروهشته و آویزان و آونگان . (ناظم الاطباء). آویخته . درآویخته . فروآویخته . دروا. اندروا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بدید ایستاده معلق سواربیامد بر قیصر نامدار. فرد...
-
معلق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'allaq آویختهشده؛ آویزان.〈 معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن بهطوری که سر به طرف زمین آید و بهسرعت راست شود.
-
معلق
واژهنامه آزاد
آویزان
-
معلق
واژهنامه آزاد
رها وازاد
-
جستوجو در متن
-
ماله
لغتنامه دهخدا
ماله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) افزاری که بنایان بدان گل اندایند و گل ماله نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). افزاری که گلکاران بدان کاهگل و گچ و آهک بر دیوار مالند. (برهان ). افزاری است که بنایان بدان کاهگل مالند و به گچ دیوار خانه را سفید کنند. (آنندراج ). افزار...