کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مافی الضمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مافی الضمیر
/māfezzamir/
معنی
آنچه در ذهن و ضمیر است؛ فکر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مافی الضمیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] māfezzamir آنچه در ذهن و ضمیر است؛ فکر.
-
مافی الضمیر
لغتنامه دهخدا
مافی الضمیر. [ فِض ْ ض َ ](ع اِ مرکب ) آنچه در دل است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مافی البال . مافی الفؤاد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : صورت حال و مافی الضمیر خود با ایشان در میان نهاد. (روضات الجنات اسفزاری ج 1 ص 491). و رجوع به مافی البال شود.
-
واژههای مشابه
-
مافی آباد
لغتنامه دهخدا
مافی آباد. (اِخ ) دهی از دهستان بهنام پازکی است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 203 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
مافی الذمه
لغتنامه دهخدا
مافی الذمه . [ فِذْ ذِم ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه بر عهده ٔ کسی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مافی نفس الامر
لغتنامه دهخدا
مافی نفس الامر. [ ن َ سِل ْ اَ] (ع اِ مرکب ) کلمه ٔ مأخوذ از تازی ، یعنی هر آنچه در خود چیزی باشد. || حقیقت امر و اصل و ذات امر. (ناظم الاطباء).
-
مافی و نانکلی
لغتنامه دهخدا
مافی و نانکلی . [ وَ ک َ ] (اِخ ) از ایلهای کرد است که به فرمان شاه عباس از کوهستان راوندوز ساوجبلاغ مکری کوچانیده و در ری و شهریار و قزوین سکنی داده شدند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57). و رجوع به «مافی » و «نانکلی » شود.
-
جستوجو در متن
-
احتساء
لغتنامه دهخدا
احتساء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دانستن مافی الضمیر کسی . || آزمودن کسی را. || آشامیدن اندک اندک . (منتهی الارب ). تجرع . آشامیدن . (تاج المصادر):احتساء مرق ؛ اندک اندک و بمهلت آشامیدن شوربا. || کندن و بیرون آوردن آب از میان ریگ . (منتهی الارب ). آب از میا...
-
پوست دادن
لغتنامه دهخدا
پوست دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) حالت جدائی گرفتن قشر از مغز و آن علامت رسیدن برخی دانه هاست . || جدائی پذیرفتن قشر برخی دانه ها گاه تر نهادن و خیس کردن . || حالتی پوست بدن را از بیماری خاص . || اظهار ته دلی کردن و مافی الضمیر گفتن . (برهان ).
-
مکنونات
لغتنامه دهخدا
مکنونات . [ م َ ] (ع ص ، اِ)ج ِ مکنونة. نهان داشته ها. نهفته ها : حزم اوکه ... از مغیبات و مکنونات قدر خبر می دهد. (سندبادنامه ص 12). هرچه خواست بیافرید از مکنونات و موجودات .(قصص الانبیاء ص 12). و رجوع به مکنون و مکنونة شود.- مکنونات ضمیر ؛ آنچه در ...
-
بر آب نوشتن
لغتنامه دهخدا
بر آب نوشتن . [ ب َ ن ِ وِ ت َ ](مص مرکب ) بر آب نوشتن چیزی ؛ صورت نبستن آن . میرزا ابوالحسن فراهانی در شرح این بیت انوری : بهر چه مفتی رایت قلم گرفت بدست قضا بر آب نویسد جواب فتوی را.نوشته که : یعنی مفتی رأی تو بهر قصدکه قلم بدست گیرد خواه بقصد فتو...
-
بت تنگری
لغتنامه دهخدا
بت تنگری . [ ] (اِخ ) لقب یکی از کهنه ٔ مغول است و مراد و مرشد چنگیزخان : و در این وقت (ابتدای دولت چنگیز) شخصی بیرون آمد هم از جمله ٔ مغولان معتبر، شنیده ام که در سرمای سخت که در آن حدود باشدبرهنه چند روز به بیابان و کوه رفتی و بازآمدی ، گفتی خدا با...
-
ارسلانشاه
لغتنامه دهخدا
ارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن طغرل بن محمدبن ملکشاه ، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به قسیم امیرالمؤمنین و رکن الدین . (راحةالصدور). یا معزالدنیا و الدین . (مجمل التواریخ و القصص ). و جلال الدوله . (لباب الالباب ). هشتمین از سلاجقه ٔ عراق و کردستان (...
-
اظهار
لغتنامه دهخدا
اظهار. [ اِ ] (ع مص ) آشکارا کردن . (ترجمان ترتیب عادل ص 14) (مؤید الفضلاء) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). پیدا نمودن و ظاهر کردن . (فرهنگ نظام ). فاش کردگی . آشکارکردگی . (ناظم الاطباء). پیدا کردن . (غیاث از منتخب ). بازنمودن . (یادداشت ...