کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماطل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماطل
لغتنامه دهخدا
ماطل . [ طِ ] (اِخ ) نام گشنی از ابل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گشنی است که شتر ماطلیه منسوب به اوست . (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
معتل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیمار، مریض ۲. کلمهای که در ساختار آن حروف عله باشد
-
معطل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلاتکیف، منتظر ۲. بیحاصل، بیکار، عاطل، بیمصرف، بیاستفاده ۳. فروهشته، معلق
-
معتل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ لّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) علیل ، بیمار. 2 - فعل یا اسمی که در آن یکی از حروف علّه - و، ا، ی - وجود داشته باشد.
-
معطل
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) بی کار، بی کار - مانده ، بی فایده .
-
معطل
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند.
-
معتل
لغتنامه دهخدا
معتل . [ م ِ ت َ ] (ع ص ) توانا بر سختی کشیدن و سخت کشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوی در سخت و درشت کشیدن . (از اقرب الموارد).
-
معتل
لغتنامه دهخدا
معتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) بیمارشونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضعیف و بیمار. (ناظم الاطباء). صاحب علت . علیل . بیمار. دردمند. آسیب دیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مباد نام تو از دفتر بقا مدروس مباد عمر تو از عل...
-
معطل
لغتنامه دهخدا
معطل . [ م ُ ع َطْ طَ] (ع ص ) زمین مرده ٔ هیچکاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی پیرایه . (دهار). زن پیرایه از وی برکشیده . (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). و رجوع به ت...
-
معطل
لغتنامه دهخدا
معطل . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار. ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 179).دی جدل ب...
-
معتل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: معتلّ] mo'tal[l] ۱. (ادبی) در صرف عربی، کلمهای که دارای حرف عله باشد.۲. [قدیمی] بیمار و علیل.
-
معطل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'attal ۱. بیکارمانده؛ بیکار.۲. فروگذاشتهشده.
-
معطل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'attel ۱. تعطیلکننده.۲. کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد.
-
ماتَل
لهجه و گویش بختیاری
mâtal معطل، منتظر.